رمان
17 خرداد 1400 توسط دریای راز
فرار از جهنــــــــــــ?ـــــــــــــــــم ? قسمت پانزدهم وصیت . داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد … هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره … . یه خانم؟ کی هست؟ … . هیچی مرد … و با خنده های خاصی ادامه داد …… بیشتر »