یادت باشد قسمت پنجم
روز هاے سخت و پر استرس ڪنڪور بالاخره تمام شد ،تیر ماه سال نود و یڪ آزمون را دادم حالا بعد از یڪ سال درس خواندن ،دیدن نتیجه ے قبولے در دانشگاه مے توانست خوشحال ڪننده ترین خبر برایم باشد.
با قبولی در دانشگاه علوم پزشڪی قزوین نفس راحتے ڪشیدم، از خوشحالے در پوست خودم نمے گنجیدم چون نتیجه ے یا
سال تلاشم را گرفته بودم، پدر و مادرم هم خیلے خوشحال بودند و من از اینڪه توانسته بودم رو سفیدشان ڪنم احساس
خوبی داشتم.
هنوز شیرینے قبولے دانشگاه را زیر زبانم
درست مزه مزه نڪرده بودم ڪه
خواستگاری هاے با واسطه و بی واسطه شروع شد،
به هیچ ڪدام شان نمی توانستم حتی فڪر ڪنم مادرم در ڪار من مانده بود مے پرسید
چرا هیچ ڪدوم رو قبول نمی ڪنی این بلاتڪلیفی اذیتم مے ڪرد نمے دانستم تڪلیفم چیست. بعد از اعلام نتایج ڪنڪور تازه فرصت ڪرده بودم اتاقم را مرتب ڪنم ڪتاب هاے درسے را یڪ طرف چیدم ڪتابخانه را مرتب ڪردم
بین ڪتاب ها چشمم به ڪتاب نیمه پنهان
ماه افتاد روایت زندگے…
#شهید_محمد_ابراهیم_همت.
از زبان همسر ایشان ڪه همیشه خاطراتش
برایم جالب وخواندنے بود روایتی ڪه از
عشقی ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر مے داد. ڪتاب را ڪه مرور مے ڪردم
به خاطره اے رسیدم ڪه همسر شهید نیت
ڪرده بود چهل روز، روزه بگیرد.
به اهل بیت متوسل بشود و بعد از این چله
به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد.
خواندن این خاطره ڪلید گمشده سردرگمے
هاے من در این چند هفته شد.
پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید
همت نیت مے ڪنم حساب و ڪتاب ڪردم
دیدم چهل روز ،روزه آن هم با این هواے
گرماے تابستان خیلے زیاد است.
حدس زدم احتمالا همسر شهید در زمستان
چنین نذری ڪرده باشد. تصمیم گرفتم
به جاے چهل روز، روزه…
چهل روز دعاے توسل بخوانم.
به این نیت ڪه از این وضعیت خارج شوم
هرچه ڪه خیر است همان اتفاق بیفتد.
و آن ڪسی ڪه خدا دوست دارد نصیبم بشود.
از همان روز نظرم را شروع ڪردم هیچ ڪس
از عهد من با خبر نبود حتے مادرم…
هر روز بعد از نماز مغرب و عشا دعاے توسل را
مے خواندم و امیدوار بودم خود ائمه
ڪمڪ حالم باشند.
🖌 به قلم: محمد رسول ملا حسنے