آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

یادت باشد قسمت دوم

03 مهر 1397 توسط آرامش

#رمـان_یـادت_بـاشد

#قسمـت_2

توقعشـ را نداشتم، مخصوصا در چنین موقعیتے ڪه
همه مے دانستند تا چند ماه دیگر ڪنڪور دارم و چقدر
این موضوع برایم مهم است.

جالب بود خود حمید نیامده بود، فقط پدر و مادرش آمده
بودند. هول شده بودم نمیدانستم باید چڪار ڪنم، هنوز
از شوڪ شنیدن این خبر بیرون نیامده بودم ڪه پدرم
وارد اتاقم شد و بے مقدمه پرسید: فرزانه جان تو قصد ازدواج دارے …!؟
با خجالت سرم را پایین انداختم و با تته پته گفتم: نه ڪے گفته؟ بابا من ڪنڪور دارم، اصلا به ازدواج فڪر نمیڪنم، شما ڪه خودتون بهتر میدونین …

بابا ڪه رفت، پشت بندش مادرم داخل اتاق آمد و گفت: دخترم آبجے آمنه از ما جواب میخواد، خودت ڪه میدونے
از چند سال پیش این بحث مطرح شده،
نظرت چیه …؟ بهشون چے بگم …؟
جوابم همان بود …
به مادرم گفتم: طورے ڪه عمه ناراحت نشه بهش بگین میخواد درس بخونه …

عمه یازده سال از پدرم بزرگتر بود، قدیم تر ها خانه پرے مادرم و خانه ے آنها در یڪ محله بود، عمه واسطه ے ازدواج پدر و مادرم شده بود. براے همین مادرم همیشه
عمه را آبجے صدا مے ڪرد …
روابطشان شبیه زن داداش و خواهر شوهر نبود، بیشتر
باهم #دوست بودند و خیلے با احترام با هم رفتار
مے ڪردند …

اولین بارے ڪه موضوع خواستگارے مطرح شد سال
هشتاد و هفت بود، آن موقع من دوم دبیرستان بودم،
بعد از عروسے حسن آقا برادر بزرگتر حمید، عمه به مادرم گفته بود: زن داداش الوعده وفا، خودت وقتے این ها بچه بودن گفتے حمید باید داماد من بشه، منیره خانم ما فرزانه
رو مے خوایم …

حالا از آن روز چهارسال گذشته بود، این بار عقد آقا سعید
برادر دوقلوے حمید بهانه شده بود ڪه عمه بحث
خواستگارے را دوباره پیش بڪشد …
حمید شش تا برادر و خواهر دارد. فاصله ے سنے ما
چهار سال است، بیست و سه بهمن آن سال آقا سعید با
محبوبه خانم عقد ڪرده و حالا بعد از بیست و پنج روز عمه
رسماً به خواستگارے من آمده بود. پدر حمید مےگفت:
سعید نامزد ڪرده ،حمید تنها مونده، ما فڪر ڪردیم الان
وقتشه ڪه براے حمید هم قدم پیش بذاریم، چه جایے
بهتر از اینجا …

البته قبل تر هم عمه به عمو ها و زن عمو هاے من سپرده
بود ڪه واسطه بشوند، ولے ڪسے جرئت نمے ڪرد مستقیم مطرح ڪند، پدرم روے دختر هایش خیلے حساس
بود و به شدت به من وابسته بود، همه فامیل مےگفتند: فرزانه فعلاً درگیر درس شده، اجازه بدید تڪلیف ڪنڪور
و دانشگاهش روشن بشه بعد اقدام ڪنید …

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: حدیث متنی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 16
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 37
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 26
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زفاک
  • 0marziyeh

آمار

  • امروز: 3739
  • دیروز: 6114
  • 7 روز قبل: 37311
  • 1 ماه قبل: 91685
  • کل بازدیدها: 1692324

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس