داستانی از امام جواد ع
پیدا کردن کار ، برای ساربان شترچرانی بود ، بی کار مانده بود ، و در مدینه به دنبال کار می گشت او تنها امیدی که داشت به امام جواد ( ع ) بود و چنین فهمیده بود که اگر به در خانه او برود ، ناامید نمی شود ، در این مورد با ابوهاشم جعفری ( ره ) که یکی از آشنایان امام جواد ( ع ) بود ، صحبت کرد که اگر به حضور امام جواد ( ع ) رفتی ، بگو ساربانی بی کار مانده و دنبال کار می گردد برایش کار پیدا کن .
ابوهاشم ( ره ) می گوید : به این قصد به حضور امام جواد ( ع ) رفتم دیدم با جماعتی مشغول غذا خوردن است ، فرصتی بدست نیامد تا در مورد سفارش ساربان ، صحبت کنم .
امام جواد ، ( ع ) رو به من کرد و فرمود : بیا جلو از این غذا بخور ، کاسه غذا را جلو من گذاشت و فرمود : بخور ، در همین هنگام بی آنکه من در مورد ساربان سخنی بگویم ، یکی از غلامان خود را صدا زد و به او فرمود : ( ساربانی هست که با ابوهاشم ( ره ) نزد ما می آید ، او را پیش خود نگهدار و برای او کاری معین کن ، تا مشغول گردد ) .
ابوهاشم ( ره ) می گوید : همراه آن حضرت به باغی رفتیم عرض کردم : ( من اشتیاق زیاد به خوردن گل دارم ، برای من دعا کن تا این عادت زشت را ترک کنم ، آن حضرت سکوت کرد ، و بعد از چند روز با من ملاقات نمود و پرسید : ( ای ابوهاشم خداوند آن عادت را از تو برداشت ) .
عرض کردم : ( آری ، اکنون به قدری از گل نفرت دارم ، که آن را از همه چیز بدتر می دانم ).
منبع: اقتباس ازاعلام الوری، ص 334
نتیجه بلاها و حوادث
خداوند دنیا را منزل حوادث ناگوار و آفات، و آخرت را خانه ابدی قرار داده است و بلای دنیا را وسیله ی به دست آوردن ثواب آخرت قرار داده است و پاداش اُخروی نتیجه بلاها و حوادث ناگوار دنیاست.
اٍنَّ اللهَ جَعَلَ اَلدُّنیا دارَ بَلوی وَالآخِرَةَ دارَ عُقبی وَ جَعَلَ بَلوَی الدُّنیا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً، وَ ثَوابَ الآخِرَةِ مِن بَلوَی الدُّنیا عِوَضاً
اعلام الدین، ص 512
آگاهی امام جواد علیه السلام از درون افراد
محمد بن علی هاشمی، یکی از مخالفان ولایت می گوید: بامداد روزی که امام جواد علیه السلام با دختر مامون عروسی کرده بود خدمتش رسیدم و در آن شب دارویی خورده بودم که تشنگی به من دست داده بود و من نخستین کسی بودم که در آن صبح خدمتش رسیدم و نمیخواستم آب طلب کنم.
امام علیه السلام به چهره من نگاه کرد و فرمود: به گمانم تشنه ای!
جواب دادم: آری.
فرمود: ای غلام برای ما آب آشامیدنی بیاور.
من با خودم گفتم: اکنون آب مسموم میآورند.
از این جهت اندوهگین و پریشان شدم. غلام آمد و آب آورد. حضرت به چهره من تبسمی نمود و فرمود: ای غلام آب را به من بده.
آن را گرفت و آشامید (تا من یقین کنم که مسموم نیست.) سپس به من داد، و من آن را آشامیدم. بار دیگر تشنه شدم و باز کراهت داشتم که آب بخواهم آن حضرت فرمود: باز هم تشنه شدی؟
جواب دادم: بلی.
و غلام بار دیگر آب آورد. به خیالم افتاد که قطعا این بار آب مسموم آورده اند، لذا از نوشیدن آب وحشت کردم. در آن حال امام علیه السلام جام را گرفت و قدری آشامید و سپس باقیمانده را به من داد در حالی که تبسم می فرمود. محمد میگوید: با دیدن این قضیه باور کردم که عقیده شیعیان درباره وی صحیح است که او از دلهای مردم و اسرار نهانی آگاهی دارد
اصول کافی: 1/495؛ کشف الغمة: 2/360؛ محجه البیضاء، 4/303.