Shaker: #تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
Shaker:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
? قــسـمـت چـهــاردهــم
(پـایـہ هــاے اعـتـمــاد)
تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد ڪرده بودم … فڪر مے ڪردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد ڪرده بودم … اما حالا …
بدون اینڪه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک مے ڪردم … پدرم حق داشت …
متین پله پله و ڪم ڪم شروع ڪرد به نشان دادن خود حقیقیش … من به سختے توے صورتش لبخند مے زدم … سعے مے ڪردم همسر خوبے باشم … و دستش رو بگیرم… ولے فایده نداشت …
ڪار ما به جایے رسیده بود ڪه من توے اتاق نماز مے خوندم… و اون بے توجه به گناه بودن ڪارش، توے تلوزیون، فیلم هاے مستهجن نگاه مے ڪرد … و من رو هم به این ڪار دعوت مے ڪرد …
حالا دیگه زبان فارسے رو هم ڪاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون مے سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش …
– سلام متین جان … خوش اومدے … چے شده امروز زودتر اومدے خونه؟ …
– امروز مهمونے خونه یڪے از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودے مے گفتم اذیت میشے نمے بردمت … اما حالا ڪه ڪاملا بلدے …
رفت توے اتاق … منم پشت سرش … در ڪمد لباس هاے من رو باز ڪرد …
– هر جایے رو هم ڪه نفهمیدے از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسے فول بلدن …
سرش رو از ڪمد آورد بیرون …
– امشب این لباست رو بپوش …
و ڪت و شلوار بنفش سلطنتے من رو گذاشت جلوم …
ادامه دارد…
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات