یک تومان از دو تومان
08 مرداد 1399 توسط آرامش
موقع ناهار هیچ خوراکی در حجره نداشتیم. پول هم نداشتیم. گفتم آقا مرتضی! نه پول داریم؛ نه غذا! چه کنیم؟! گفت همین جا باش تا من بیام. رفتم جلوی بالکن مدرسه، دیدم آقا میرزا سرش پایین است و دور حوض مدرسه می چرخد.
? چند دقیقه بعد برادرم مرتضی آمد. دو تومان قرض کرده بود. گفتم مثل اینکه آقامیرزا هم به درد ما دچار است. از وقتی که رفتی همین طور دور حوض می چرخد. سریع رفت پایین و یک تومان به میرزا داد.
قسمت:4