یادی از آن روزها
زمانی که بعثی های عراقی می خواستن از اسیر 14 و 15 ساله برای تبلیغات استفاده کنند ازش پرسیدند : برای چی درس و مدرسه رو رها کردی و اومدی بجنگی؟🎤:roll:
گفت: به زور اومدم‼️😥
گفتند یعنی تور رو به زور این جا آوردند⁉️:oops:
گفت: نه با زور اومدم ، من با پدر و مادرم دعوا کردم تا خودم رو به جبهه برسونم👌
گفتند: یعنی با پدر و مادرت بدی؟
گفت: نه ! من پدر و مادرم رو به اندازه چشمام دوست دارم .|😇💕|
در این جا بعثی ها فکر کردند بهترین زمان برای تبلیغاته:roll:✌️
گفتند : خب پس پدر و مادرت رو به اندازه چشم هات دوست داری . کسی که باعث شد تو به جنگ بیایی و از چشمهات جدا بشی چی؟ رهبرت خمینی⁉️😠
گفت: رهبرم خمینی رو به اندازه قلبم❤️ دوست دارم😍
استخباراتی که بسیار عصبانی شده بود:twisted: گفت: یعنی چه که به اندازه قلبم دوست دارم؟
او اسیر به ظاهر کوچک ، چنان جواب محکمی داد که همه را متعجب و قلب دشمن رو نشانه رفت🎯
گفت : انسان بدون چشم می تونه زندگی کنه ولی بدون قلب هرگز….‼️👊 |🌺🍃
#فرزندان_خمینی ✌️