آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

فریاد مهتاب!!! قسمت چهارم

17 اسفند 1396 توسط آرامش

💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠

🤔 گویا در این شهر خبرهای زیادی است. به راستی چه کسانی قسم خورده‌اند که حقّ علی را غصب کنند؟ نمی‌دانم آیا بدن پیامبر دفن شده است؟ چرا عده ای، این‌قدر بی‌وفا شده‌اند؟ این‌ها که تا دیروز، احترام زیادی به پیامبر می‌گذاشتند. چرا امروز نمی‌خواهند بر بدن پیامبر نماز بخوانند؟…(1)….

👥 بیا، من و تو به سوی خانه پیامبر برویم.

👁 نگاه کن! علی، بدن پیامبر را غسل داده و کفن نموده است و خودش، اوّلین کسی است که بر پیکر پاک او نماز خوانده است.
👌 پیامبر در آخرین لحظه‌های زندگی خود از علی خواست تا زمانی که بدن او را به خاک نسپرده است از پیکر او جدا نشود…(2)…
نگاه کن ، علی از خانه پیامبر بیرون می‌آید و از مردم می‌خواهد تا بیایند و بر پیکر پیامبر نماز بخوانند.

🚪 مردم ده نفر، ده نفر، وارد خانه می‌شوند و بر آن حضرت، نماز می‌خوانند.
علی تصمیم دارد وقتی نماز مسلمانان تمام شود، بدن پیامبر را در خانه خودش دفن کند.
البتّه عدّه‌ای می‌گویند که پیامبر را در قبرستان بقیع دفن کنیم. عدّه‌ای هم می‌گویند که بدن پیامبر را در کنار منبر، در داخل مسجد به خاک بسپاریم.
امّا نظر علی این است که پیامبر در همان مکانی که جان داده است، دفن شود …(3)…

👁 نگاه کن! عدّه‌ای که نماز خوانده‌اند، به سوی سقیفه حرکت می‌کنند تا ببینند آنجا چه خبر است؟
آنجا را نگاه کن! آن دو نفر را می‌گویم که سراسیمه به این سو می‌آیند. گویا آنها از سقیفه می‌آیند ….(4)….
نمی‌دانم چرا آنها خیلی ناراحت هستند، آیا موافقی با آنها سخنی بگوییم⁉️

🔹ــ صبر کنید، آخر با این عجله به کجا می‌روید؟
🔸ــ ما هر چه سریع‌تر باید نزد بزرگان خود برویم. ما هرگز اجازه نخواهیم داد خلیفه از میان مردم مدینه انتخاب شود .
آنها این را می‌گویند و به سرعت به سوی خانه پیامبر می‌روند.

یکی از آنها وارد خانه می‌شود و در کنار عُمَر می‌نشیند. او دست عُمَر را می‌گیرد و به او می‌گوید:
▪️ــ هر چه زودتر بلند شو ‼️
▫️ــ مگر نمی‌بینی من اینجا کار دارم؟ پیکر پیامبر هنوز دفن نشده است.

▪️ــ چاره‌ای نیست. من با تو کار مهمّی دارم.
▫️ــ خوب، حرف تو چیست؟

▪️ــ اینجا که نمی‌شود، باید برویم بیرون.
عمَر از جای خود بلند می‌شود و همراه او به بیرون خانه می‌رود.

▫️ــ حرفت را زود بزن! ببینم چه خبری داری.
▪️ــ ای عُمَر، چرا نشسته‌ای⁉️ عده ای از انصار در سقیفه جمع شده‌اند و می‌خواهند با «سعد»، بزرگ قبیله «خزرج» بیعت کنند. ما باید زود به آنجا برویم وگرنه همه نقشه‌های ما خراب خواهد شد.

🤔 عمَر لحظه‌ای با خود فکر می‌کند. او به یاد می‌آورد که مدّتی قبل با بعضی از هم دستانش سخن گفته بود و نقشه خود را به آنان خبر داده بود. اکنون عُمَر باور نمی‌کند که عده ای از انصار، این‌قدر سریع برای خلافت دست به کار شده باشند!

👣 عمَر با عجله به خانه پیامبر می‌رود. شاید خیال کنی او می‌خواهد به علی خبر بدهد، امّا این‌طور نیست. عمر قبلاً فکرهایی را در سر داشته است. او برای مقام خلافت نقشه‌هایی کشیده است!

خوب است ما هم داخل خانه شویم …

پایان قسمت چهارم……

منابع:
1-الارشاد :ج1 ص189
2-الارشاد:ج1 ص186
3-بحارالانوار:ج22 ص517
4-بحارالانوار ج28 ص332

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: حدیث متنی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 16
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 37
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 26
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • نورفشان
  • نرگس سبزی

آمار

  • امروز: 4206
  • دیروز: 6114
  • 7 روز قبل: 37311
  • 1 ماه قبل: 91685
  • کل بازدیدها: 1692324

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس