سرنوشت تلخ دشمنان #امیرالمومنین_علی (علیه السلام)
روزي حضرت علي عليه السلام از قصر خارج شد. در اين هنگام سواراني كه شمشير حمايل داشتند و روپوش بر صورت و تازه از راه رسيده بودند، با آن حضرت روبرو شدند و گفتند: السلام عليك يا اميرالمؤمنين رحمة الله و بركاته السلام عليك يا مولانا علي عليه السلام پس از جواب سلام فرمودند: در اينجا از اصحاب رسول خدا چه كساني هستند؟ سپس دوازده تن از آنها برخاستند و شهادت دادند كه از رسول خدا در روز غدير خم شنيدند كه ميفرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه … پس از آن حضرت به انس بن مالك و براء بن عازب كه از اداي شهادت خودداري كرده بودند، فرمود: چه چيز مانع شد از اين كه شما برخيزيد و شهادت دهيد؟ زيرا شما نيز آنچه را كه اين گروه شنيده اند، شنيده ايد.
سپس فرمود: بارخدايا اگر اين دو نفر به علت عناد و دشمني، اين حقيقت را كتمان كرده اند، آنها را به سزاي اعمالشان برسان و آنها را مبتلا كن.
پس از مدتي براء بن عازب نابينا شد و پس از نابينا شدن راه منزل خود را گم ميكرد و از مردم سؤال ميكرد و با خود ميگفت: كسي كه گرفتار نفرين شده چگونه راه را در مييابد؟
انس بن مالك نيز مبتلا به برص شد و گفته شده است هنگامي كه علي عليه السلام طلب گواهي داير به گفتار پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود، نامبرده بهانه آورد كه مبتلا به مرض فراموشي شده است و علي عليه السلام فرمود: بارخدايا اگر دروغ ميگويد او را مبتلا به برص سفيدي كن كه دستار او آنرا مخفي نسازد. پس چهره او دچار برص شد و پيوسته خرقه بر چهره خود ميافكند.
الغدير، ج ۲، ص ۵۰