رمان
#تولد_دوباره
#فرار_از_جهنم
#قسمت_سی_و_هشتم: جوجه مواد فروش
هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد … با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن ? …
زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو … رفتیم جلو … .
- هی، شما جوجه مواد فروش ها … .
با ژست خاصی اومدن جلو … جوجه مواد فروش؟ … با ما بودی خوشگله؟ ? …
- از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟ … .
یه تکانی به خودش داد … با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت … به تو چه؟ ? … .
جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه اش … نقش زمین شد …
دومی چاقو کشید? … منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم? … .
- هی مرد … هی … آروم باش … خودت رو کنترل کن … ما از بچه های وانر هستیم ? … .
همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود … کشیدمش جلو … تازه متوجهش شدن … به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند … گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه … به این احمق مواد فروخته باشه … من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم ? … .