دعا کن من «هزار و دوازدهمی» باشم
« #سردار_سلیمانی دو بار به من پیغام داد که: “اگر #شهید شدم، مرا کنار #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی به خاک بسپارید. “
یکبار هم که با هم در #گلزار_شهدا بودیم، رفتیم بالای سر مزار شهید یوسف الهی.
آنجا گفتم: شما به دوستان گفتهبودید حتماً باید کنار شهید یوسف الهی دفن شوید…
#حاج_قاسم اینطور تصور کرد که من میخواهم چیزی بگویم با این مضمون که اینجا کنار این #شهید، جا نیست و فضا کم است.
به همین خاطر در میان صحبت من، گفت:"لااقل همین نزدیکیها… “
اما عاقبت، همانی شد که میخواست؛ پیکرش بعد از آن ترور ناجوانمردانه آنقدر کوچک شدهبود که در همان فضای کوچک، جا شد…
خیلیها گفتند: اینجا، فضا کم است، پیکر #سردار را ببریم وسط گلزار و زیر محوطه گنبدیشکل گلزار دفنش کنیم.
اما خانواده سردار گفتند: “نه. هرکجا خود حاج قاسم گفته، همانجا دفنش کنید. “
مرغ ذهن #سردار_حسنی یکدفعه میپرد به ۱۱ ماه قبل و درست در وسط گلزار شهدای کرمان مینشیند.
?سردار سری به حسرت تکان میدهد و میگوید: «مادر خانم سردار به رحمت خدا رفتهبود و به همین خاطر شب عید نوروز امسال به کرمان آمدهبود. آن شب در گلزار شهدا دیدمش.
محافظان و اطرافیان گوشهای ایستاده بودند و حاجقاسم تنها بالای سر مزار #شهدا خلوت کردهبود و گریه? میکرد.
از پشتسر شناختمش. رفتم و بعد از احوالپرسی، شروع کردیم به قدمزدن در گلزار و صحبت کردن. در میان صحبتها، گفتم: این گلزار، هزار و یازده شهید دارد…