دعا کن فقط...
07 شهریور 1399 توسط آرامش
هر شب وسط های گریه هایش می زد روی شانه ام:
“رفیق، دعا کن منم این طور شهید بشم”
وقتی از ارباً اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند، وقتی از گلوی بریده حضرت علی اصغر (ع) می گفت، وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت،
وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد و حتی از اسارت حضرت زینب (س)…
یک شب از دستش کلافه شدم،
بهش توپیدم:
“مسخره کردی ما رو هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی
لبخندی زد و گفت: “حاجی، دعا کن فقط”
و چه زیبا به خواسته دلت رسیدی محسن جان…