مهره های جادویی
وقتی حضرت محمد(ص ) سه ساله بود, روزی به دایه اش حلیمه گفت :
-مادر ! روزها برادرانم کجا می روند ؟
- عزیزم آنها گوسفندان را به صحرا می برند .
- مادر, چرا مرا با خود نمی برند ؟
- آیا مایلی بروی ؟
- بله مادر .
حلیمه روز بعد محمد(ص ) را شستشو داد و موهایش را روغن زدو به چشمانش سرمه کشید و یک مـهره یمانی که به نخ کشیده بود, برای محافظت او به گردنش آویخت .
آن طفل سه ساله که این عمل را خرافی می دانست , مهره را با آزردگی از گردن درآورد و گفت : مادر, خدا بهترین حافظ برای من است
منع:بحارالانوار, ج 15, ص 376