آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

خاطراتی ازشهدا

09 مهر 1397 توسط آرامش

بار آخر که حمید از جبهه آمده بود.
اواخر آبان ماه بود هوا کم کم سرد مے شد
من یک چراغ خوراک پزے داشتم…
آن را تمیز کرده و روشن کردم تا کمے خانه
گرم شود چون آن زمان نفت کم بود
هنوز زود بود بخارے روشن کنیم.

❓ پرسیدم حمیدجان جبهه هم هوا سرد شده
از روی سادگے گفتم: پس مے­ خواهے این
چراغ را تو ببر.
لبخندے زد و گفت: مامان یک دست
هم لحاف و تشک برایم بگذارید…
با دوستش رفت بیرون وقتے برگشت
گفت: مامان چراغ را مے خواهم
گفتم: باشه مادر هرچےمے خواهی ببر.

💨گفت: براے خودم نه براے یک خانواده
بے سرپرست “غیر از دوستش بود”
یک اتـاق کوچک اجاره کرده ­ایم وسایل
کم دارد.

⚡ بعد رفتیم منزل خاله ه­اش گفت:
خاله پاشو این همه رختخواب براے چے
جمع کرده ­اے چند تا پتو بده لازم دارم
خواهرم هم پاشد و چند تا پتو و وسایل
دیگر داد.

💶مقداری پول و چراغ و وسایل دیگرے
هم از خانه برداشت و رفت.
وقتی برگشت زد به پشت من و
گفت: مامان انشاءالله همیشه خانه ات
گرم باشد چون خونه بچه یتیمے…
را گرم کردے.

✨من هیچ وقت حمید را آنقدر خوشحال
ندیده بودم.
افتخار مے کنم بیشتر افتخارم بخاطر
این است که او عاشق امام حسین (ع) بود
و مانند امام حسین (ع) به شهادت رسید.

#شهید_حمید_رشیدے 🌷

راوے: مادر شهید

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: حدیث متنی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 16
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 37
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 26
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • سید عشق
  • ندا فلاحت پور
  • نرگس سبزی

آمار

  • امروز: 4311
  • دیروز: 6114
  • 7 روز قبل: 37311
  • 1 ماه قبل: 91685
  • کل بازدیدها: 1692324

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس