آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

حکایت

29 دی 1398 توسط آرامش

روزی بهلول در کنار چشمه ای نشسته بود . مردی که از آنجا می گذشت از بهلول پرسید: چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟
بهلول گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که بهلول نشنیده است
دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟
بهلول گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که بهلول دیوانه است و رفتن را پیشه کرد.
زمانی که چند قدمی راه رفته بود ،بهلول به بانگ بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید
مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟
بهلول گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند.
حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بانو امین لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

رتبه

    جستجو

    کاربران آنلاین

    • نویسنده محمدی
    • فاطمه فرامرزی راد

    آمار

    • امروز: 299
    • دیروز:
    • 7 روز قبل: 10596
    • 1 ماه قبل: 38672
    • کل بازدیدها: 1770559

    آرامش

    http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

    • zeynab
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس