#عفو_گذشت
#عفو_گذشت
(مالک اشتر) روزی از بازار کوفه می گذشت با لباسی از کرباس خام و به جای عمامه از همان کرباس بر سر داشت و به شیوه فقراء عبور می کرد . یکی از بازاریان بر در دکانش نشسته بود ، چون مالک را بدید به نظرش خوار و کوچک جلوه کرد و از روی استخفاف کلوخی را به سوی او انداخت .
مالک به او التفات ننمود و برفت . کسی مالک را می شناخت و این واقعه را دید ، به آن بازاری گفت : وای بر تو هیچ دانستی که آن چه کس بود که به او اهانت کردی ؟ گفت : نه ، گفت : او مالک اشتر یار علی علیه السلام بود . آن مرد از کار بدی که کرده بود لرزه به اندامش آمد و دنبال مالک روانه شد که از او عذر خواهی کند . دید به مسجدی آمده و مشغول نماز است صبر کرد تا نمازش تمام شد ، خود را بر دست و پای او انداخت و پای او را می بوسید مالک سر او را بلند کرد و گفت : این چه کاری است می کنی ؟ گفت : عذر گناهی است که از من صادر شده است که ترا نشناخته بودم .
? مالک گفت : بر تو هیچ گناهی نیست ، به خدا سوگند که به مسجد نیامدم مگر برای تو استغفار کنم و طلب آمرزش نمایم.
منبع: منتهی الآمال ج1 ص212