ساعت خواب
همه دوستان جمع بودند و تازه جلسه گل انداخته بود که یکباره بلند شد و گفت: «ببخشید آقایان! من دیگر نمی توانم بنشینم. الان وقت خواب من است. باید بروم.»
?بعداً بعضی ها برایش دست گرفته بودند که آقا حاضر نیست یک ساعت از خوابش را کم کند اما در اصل آقا حاضر نبود یک لحظه از مناجات و نماز شبش را کم کند…
قسمت:۱۳
#شهید_مطهری
#خاطرات_طلبگی_بزرگان