تو می آیی؟؟؟
27 مرداد 1395 توسط آرامش
دلنوشته….
تو مي آيي در حالي كه دستهايت پر از گلهاي نرگس است …
تو دل سرد يكايك ما را با نواهاي گرمت آفتابي مي كني و كعبه عشق را در آنها بنا خواهي كرد …
دست نوازش بر سر ميخك هايي خـواهي كـشيد كـه بـاد كـمرشان را خـم كـرده اسـت ….
تـو حـتي بر قلب كاكتوسها هم رنگ مهرباني خواهي زد ….
تـو مي آيي و با آمدنت خون طراوت و زندگي در رگهاي صبح جريان پيدا خواهد كرد…
تـو مـي آيي اي پــسر فـاطمه ،يـوسف زهـرا يـا مـهدي. بـه امـيد آن روز صبوری خرج میکنم …
ولی کافی نیست …
من هم وظیفه ای دارم …
منتظر بودن فقط انتظار نیست …
به من یاد بده لایق انتظارت باشم …
تا دیرنشده الفبای انتظارت رابه من بیاموز …
ظهورت نزدیک است …