بانوى شكيبا
زنى به نام ام عقيل در صحرا زندگى می كرد، چند نفر مهمان برايش وارد شدند، در اين حال يكى از چوپانها آمد و گفت: پسرت عقيل نزد شترها بود كه شترها بر سر چاه ازدحام كرده و او را به چاه انداختند و مرد، آن بانو به چوپان گفت: بيا وظيفه مهمان نوازى را بجا بياور، گوسفندى آورد، چوپان آنرا ذبح كرد، و او غذا را مهيا نمود پيش مهمانها آورد مهمانها غذا تناول كرده و ار صبر و قوت قلب آن بانو در تعجب بودند.
چون از غذا فارغ شدند ام عقيل نزد مهمانها آمدو گفت: ميان شما كسى هست كه قران بلد باشد؟ يكى گفت: آياتى برايم بخوان تا با آن تسلى يابم، اين آيه را خواند:
و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون.
زن رو به طرف مهمانها نمود و گفت: خدا حافظ، سپس رو به قبله ايستاد و چند ركعت نماز خواند و گفت: خدايا من به آنچه فرموده بودى عمل كردم تو نيز به آنچه داده اى عمل كن.
منبع:سفينه البحار ج ۲ ص ۷