آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

با شهدا

03 تیر 1399 توسط آرامش

 ترب می‌خوای

تعداد مجروحین بالا رفته بود.
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت: ” سریع بی‌سیم بزن عقب. بگو یک آمبولانس بفرستن مجروحین را ببره! “
شستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم. به خاطر این‌که پیام لو نره و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند، پشت بی سیم باید با کد حرف می‌زدیم
گفتم :” حیدر حیدر رشید ” چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:
- رشید بگوشم.
- رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟
-شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
- رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم.
-اخوی مگه برگه کد نداری؟
- برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟
دیدم عجب گرفتاری شدم. از یک طرف باید با رمز حرف می‌زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم .
- رشید جان از همان‌ها که چرخ دارند!
- چه می‌گویی‌؟ درست حرف بزن ببینم چه می‌خواهی؟
- بابا از همان‌ها که سفیده.
- هه هه نکنه ترب می‌خوای.
- بی مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.
- د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!
کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتم.

? به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته داوود امیریان

#داستان

https://abasaleh93.kowsarblog.ir/

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: حکایت لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 55
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 190
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 35
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • فائزه ابوالقاسمی
  • فاطمه خانه زر

آمار

  • امروز: 994
  • دیروز: 1820
  • 7 روز قبل: 11515
  • 1 ماه قبل: 40714
  • کل بازدیدها: 1773214

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس