آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

رمان

22 خرداد 1400 توسط آرامش

#تولد_دوباره
#فرار_از_جهنم
#قسمت_سی_و_پنجم: نوجوان آمریکایی ??

فردا صبح، مرخص شدم ? … نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم … حس عجیبی به حاجی داشتم …

پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم ? … دبیرستانی بود … و حدسم در موردش کاملا درست … شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد … توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود ? … تنها نقطه مثبت این بود … خلافکار و گنگ نبودن …

از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه ان یا یه نوجوونه و اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیح کرد ? … تفننی مواد مصرف می کردن … سیگار می کشیدن ? … به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی ? گیرشون بیاد … و …

این رفتارها برای یه نوجوون 16 ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه?? … اما برای یه مسلمان ? ؛ نه… .

من مسلمان نبودم … من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم … یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست ? … و آینده ای نداره ? … .

حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود … حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق ? … .
چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم ? … من یکی به حاجی بدهکار بودم … .

رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم … ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم ? ? … مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه … و … جمعه رفتم سراغ احد …

 نظر دهید »

رمان

22 خرداد 1400 توسط آرامش

#تولد_دوباره
#فرار_از_جهنم
#قسمت_سی_و_چهارم: پسنداز ?

نمی دونستم چی بگم ? … بدجور گیرافتاده بودم … زندگیم رفته بود روی هوا … تمام پس انداز و سرمایه یک سالم ? …

- من یه کم پول پس انداز کردم … می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم … از بیمارستان ? که بیام بیرون پس میدم … .
- چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟ ? …
- 1256 دلار ..

مثل فنر از روی مبل پرید … با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ … تو حداقل 300 هزار دلار پول لازم داری ? …

اعصابم خورد شد ? … تو چه کار به کار من داری … اومدم بیرون، پولت رو بگیر? … .
خندید … من نگفتم کی پول رو پس میدی … پرسیدم چطور پسش میدی؟ ? … .
- منظورت چیه؟ … .
- می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی … یا اینکه پول رو پس بدی … انتخابت چیه؟ … .
خوشحال شدم … چه کاری؟ ? … .
کار سختی نیست … دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست … اون کتاب رو برام بخون ? … .

خم شدم به زحمت برش دارم که … قرآن بود ? … دوباره اعصابم بهم ریخت ? … .
- من مجبور نیستم این کار رو بکنم … تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه ? … .
- پس مواد فروش شدن هم انتخاب خودت بود؛ نه اجبار خدا؟ ? …

جا خوردم ? … دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه… نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه ? … خم شدم از روی میز قرآن رو برداشتم …

خیلی آدم مزخرفی هستی ? …

خندید ? … پسرم هم همین رو بهم میگه …

 نظر دهید »

رمان

22 خرداد 1400 توسط آرامش

#تولد_دوباره
#فرار_از_جهنم
#قسمت_سی_و_سوم: غرامت ?

به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم … افسر پلیس داشت با کسی صحبت می کرد ? … .
اومد داخل … دستم رو باز کرد و یه برگه رو گذاشت جلوم … آقای استنلی بوگان، شما تفاهمی و به قید ضمانت و مشروط به پرداخت غرامت آزاد هستید … لطفا اینجا رو امضا کنید ? … لازمه تفهیم اتهام بشید؟ …

برگه رو نگاه کردم … صاحب یه سوپرمارکت به جرم صدمه به اموالش و شکستن شیشه مغازه اش ازم شکایت کرده بود … 600 دلار غرامت مغازه دار و 400 دلارم پول نگهبانی که تا تعویض شیشه جدید اونجا بوده و هزینه سرویس اجتماعی و … .

گریه ام گرفته بود ? … لعنت به تو استنلی … چرا باید توی اولین شب، چنین غلطی کرده باشی … 1000 دلار تقریبا کل پس انداز یک سالم بود ? … .

زودتر امضا کنید آقای بوگان ? … در صورتی که امضا نکنید و تفاهم رو نپذیرید به دادگاه ارجاع داده می شید … .

هنوز بین زمین و آسمون معلق بودم که حاجی از در اومد تو… یه نگاه به ما کرد و گفت … هنوز امضا نکردی؟ … زود باش همه معطلن … .
شما چطور من رو پیدا کردید؟ ? …

من پیدات نکردم … دیشب، تو مست پا شدی اومدی مسجد … بعد هم که تا اومدم ببینم چه بلایی سرت اومده، پلیس ها ریختن توی مسجد ? …

افسر پلیس که رفت … حاج آقا با یه حالت خاصی نگاهم کرد … .
- پول غرامت رو …
- من پرداخت کردم و الا الان به جای اینجا زندان بودی … 1000 دلار بدهکاری … چطور پسش میدی؟ ? … .
- با عصبانیت گفتم … من ازت خواستم به جای من پول بدی؟ ? ….
- نه … .
نشست روی مبل و به پشتیش لم داد … چشم هاش رو بست … می تونی بدی؛ می تونی هم بزنی زیرش … اینکه دزد باشی یا نه؛ انتخاب خودته ? …

 نظر دهید »

رمان

22 خرداد 1400 توسط آرامش

#تولد_دوباره
#فرار_از_جهنم
#قسمت_سی_و_پنجم: نوجوان آمریکایی ??

فردا صبح، مرخص شدم ? … نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم … حس عجیبی به حاجی داشتم …

پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم ? … دبیرستانی بود … و حدسم در موردش کاملا درست … شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد … توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود ? … تنها نقطه مثبت این بود … خلافکار و گنگ نبودن …

از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه ان یا یه نوجوونه و اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیح کرد ? … تفننی مواد مصرف می کردن … سیگار می کشیدن ? … به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی ? گیرشون بیاد … و …

این رفتارها برای یه نوجوون 16 ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه?? … اما برای یه مسلمان ? ؛ نه… .

من مسلمان نبودم … من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم … یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست ? … و آینده ای نداره ? … .

حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود … حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق ? … .
چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم ? … من یکی به حاجی بدهکار بودم … .

رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم … ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم ? ? … مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه … و … جمعه رفتم سراغ احد …

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 76
  • 77
  • 78
  • ...
  • 79
  • ...
  • 80
  • 81
  • 82
  • ...
  • 83
  • ...
  • 84
  • 85
  • 86
  • ...
  • 272
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 18
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 37
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 26
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • چشمه
  • رهنما
  • بتول سادات بنیادی

آمار

  • امروز: 1652
  • دیروز: 5311
  • 7 روز قبل: 33610
  • 1 ماه قبل: 86528
  • کل بازدیدها: 1686210

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس