#علمدار_عشق #قسمت_هشتم
ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?
#علمدار_عشق
#قسمت_هشتم
انقدر خسته بودم که بدون شام رفتم اتاقمون خوابیدم
حتی دنبال اینکه نرجس کجاست هم نگرفتم
? ساعت رو هفت و نیم گذاشتم .
برای نماز صبح که صددرصد نرجس بیدارم میکرد
بعد از نماز بازم خوابیدم
با صدای زنگ ساعت موبایل از خواب بیدار شدم
رفتم پذیرایی لب تاب روشن کردم
آقاجون : نرگس بابا تویی!؟
- سلام صبح بخیر آقاجون
بله بیدار شدم نتایج انتخاب رشته ببینم
آقاجون: ان شاالله خیره بابا
منم یه دو ساعت دیگه زنگ میزنم نتیجه ازت میپرسم
- باشه خیلی ممنونم
آقاجون: فعلا بابا
- خداحافظ
سرعت اینترنت برابر بود با سرعت لاک پشت
یه 45 دقیقه ای طول کشید تا سایت سنجش باز بشه
همه مشخصات وارد کردم
منتظر بودم یکی از چرت ترین رشته ها زیر اسمم نمایان بشه
اما یهو
فیزیک کوانتوم - دانشگاه بین الملل قزوین نمایان شد
از شادی و هیجان جیغ ماورای بنفش کشیدم
نرجس: تو چرا بلد نیستی مثل آدم هیجانت خالی کنی ؟ ? ?
- حالا یه جیغ کوچولو کشیدما
نرجس: آره خیلی کوچولو بود
علاوه بر داداش اینا
همسایه هم صداتو شنیدن ? ?
- خب حالا دعوام نکن گناه دارم
نرجس: حالا چی قبول شدی؟
- وای نرجس وای
فیزیک کوانتوم خود قزوین
نرجس جیغی کشید که من مجبور شدم
دستمو بذارم رو گوشم
بعد دستامو گرفت
باهام میپردیم پایین و بالا
با دو پله ها رفتم پایین
دستم گذاشتم رو ? زنگ در
رقیه سادات در باز کرد
- زن داداش
زن داداش
جانم عزیزم
- فیزیک کوانتوم قزوین قبول شدم
خب خداروشکر
رفتم بالا انقدر ذوق داشتم صبر نکردم
آقاجون زنگ بزنه
خودم ☎️ تلفن برداشتم زنگ زدم حجره
بله بفرمایید
- الو سلام
ببخشید گوشی بدید به آقاجونم
بله چند لحظه
حاج آقا دخترخانمتون با شما کار دارن
آقاجون : بله بفرمایید
- الو سلام آقا جون
: سلام نرگس بابا
چی شد نتیجه
- وای آقا جون همونی میخواستم شد : خوب خداروشکر
فردا شب برات مهمونی میگریم
عزیز جون زنگ زدن تک تک فامیل برای فردا شب دعوت کردن خونمون
از پنج شنبه همین هفته ابتدا ثبت نام اینترنتی شروع میشه یک هفته طول میکشه
بعد از یک هفته بلا فاصله 9 روز ثبت نام حضوری
من یک کت و شلوار سرمه ای با یه روسری سفید و چادری که گلای آبی داشت
نرجس سادات برعکس یه کت شلوار سفید با روسری آبی خیلی خوشرنگ با چادری مادرشوهرش از مکه ? براش خریده بود سر کرده بود
زن عمو و پسر عمو جز آخرین مهمونا بودن که اومدن
تا زن عمو دید سبد گلی که دست سید مهدی ( پسرعموم) بود گرفت سمتم و گفت : مال عروس گلم
سید مهدی هم زیرچشمی با خجالت نگاهم میکرد
دلم میخواست سبدگل بگیرم بزنم تو سر سید مهدی
پسره پرو
پارسال بهش گفتم برام مثل داداشم هستید
تا اومدم با خشم زیاد و پیش از حد جواب زن عمو بدم
زن داداش بزرگم ( لیلا سادات) گفت سلام زن عمو خوش اومدید
سلام پسرم سید مهدی خوبی ؟
سید مهدی: سلام ممنونم
بعد رو به زن عمو گفت: زن عمو نرگس سادات حالا تازه دانشگاه قبول شده
ان شاالله یکی دوسال دیگه به ازدواج فکر میکنه
تا اون موقعه هم ان شاالله آقا سید مهدی یه خانم خوب گرفته
آخیش فدات بشم زن داداش
اینقدری که من به اینا گفتم نه
دیگه والا خودم از اسم ازدواج خجالت میکشم
زن عمو و سید مهدی دیگه هیچی نگفتن
بعد از رفتن اونا بین مهمونا من رو به زن داداشم گفتم
وای زن داداش خیلی ممنونم
نجاتم دادی
من چیکار کنم از دست این زن عمو آخه
زن داداش : دختر خوب همین دیگه حالا ان شاالله یکی میاد که به دل توام بشینه
- ☺️☺️ان شاالله
اون شب تو مهمونی من یه عالمه هدیه گرفتم
جالب ترین قسمت مهمونی جایی بود که زن عمو تو جمع از رضیه سادات دختر خالم برای سید مهدی خواستگاری کرد
یعنی چشمای همه چهارتا شده بود
اما من خیلی خوشحال بودم ازدستش راحت شدما
فرم در حال بارگذاری ...
#علمدار_عشق #قسمت_هفتم
ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?
#علمدار_عشق
#قسمت_هفتم
رفتیم فرودگاه امام خمینی تهران
ساعت پروازمون اعلام شد
چمدون ها??? تحویل دادیم
و سوار ✈️ هواپیما شدیم
هواپیما داشت از باند فرودگاه بلند ? ? میشد
بعداز 2 ساعت رسیدیم شیراز
رفتیم هتل ? بعد از چند ساعت استراحت
تایم ناهار بلند شدیم رفتیم قسمت رستوران هتل وای چقدر گشنم بود
مامان: نرگس جان دخترم ما نمازمون قبل از ناهار خوندیم
شما هم برو بخون
حاضر شو بریم حرم زیارت
-چشم مامان جون
مامان : پس منو آقا جونت میریم لابی منتظر تو میمونیم
- باشه عزیز جون
گاهی ما به مامان عزیزجون میگفتیم
رفتم تو اتاق
اول وضو گرفتم نمازم ? خوندم
بعد حاضر شدم تیپ سرمه ای زدم
آخر سر در چمدون ? باز کردم چادرم برداشتم و سرم کردم
از اتاق خارج شدم
رفتم سمت لابی
آقاجون با دیدنم گفت :
ماشاالله نرگس سادات
چقدر خانم شدی باچادر
خیلی خجالت کشیدم رو به آقاجون گفتم
- آقا جون شما پدری دعا کنید
عاشقش بشم هر چه سریعتر
آقاجون : ان شاالله بابا
با آقا جون و عزیز جون رفتیم شاه چراغ زیارت
من دوتا نذر کردم
اینکه تا دو سال دیگه عاشق چادر بشم
و عاشقانه ازش استفاده کنم
دومی: همون فیزیک کوانتوم دانشگاه امام قزوین قبول بشم .
عزیز جون یه دسته اسکناس ? درآورد از داخل کیفش ? انداخت تو ضریح ?
برای نماز مغرب و عشا هم ما موندیم حرم
بعد نماز چون پنجشنبه بود
دعای کمیل خونده شد
بعد از نماز و دعا رفتیم هتل
تقریبا جزو آخرین نفراتی بودیم که برای شام میرفتیم
بعد از شام به اصرار من رفتیم یه پیاده روی ? ? یک ساعته
طرفای ساعت 12 شب ? بود که برگشتیم هتل
صبح بعد از نماز و صبحونه
قرار شد بریم حافظیه ?و سعدیه
تو حافظیه ? به اصرار عزیز جون
یه فال حافظ خریدیم
شعرش یادم نیست
اما تعبیرش خیلی خوب یادمه
درهای موفقیت و سعادت و خوشبختی به رویت گشوده شده است
قدم به راهی میذاری که تمامش برای تو عشق و علاقه است
- حافظ عشق و علاقه ? ?
دو هفته شیراز بودیم تمام جاهای دیدنی شیراز دیدیم
آقاجون طوری منو از شیراز
برگردوند که برابر بشه با اعلام نتایج کنکور
#ادامه_دارد
فرم در حال بارگذاری ...
#علمدار_عشق #قسمت_ششم
ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?
#علمدار_عشق
#قسمت_ششم
میخواستم ok بزنم که یاد حرف آقاجون افتادم
: نرگس جان بابا طوری انتخاب واحد کن که تو همین شهر خودمون بمونی
دور از فرزند اونم 4 سال خیلی سخته که تو طاقت منو مادرت نیست
- چشم آقاجون
نمیخوام درس خوندن و پیشرفتم موجب آشفتگی پدر و مادرم بشه
برای همین 50 تا رشته دیگه انتخاب کردم
همه رشته های بعد از شماره 2 تا 50 مهندسی بود شاید با رابطه 1000 تو دولتی صد در صد بری
با اطمینان سایت سنجش بستم
کارم شده بود گریه ? ? ?
همش میترسیدم دوتا اولی قبول نشم
خیلی آشفته و پریشان بودم
دو هفته الی سه هفته طول میکشه
نتیجه انتخاب رشته بیاد
خیلی ناراحت بودم
آقا جون وقتی علت نگرانی و پریشانی منو فهمید
گفت : بابا جان توکل به خدا
مطمئنم هر چی خیر باشه همون میشه
با صدای لرزانی گفتم بله درسته
آقا جون : خانم زینب سادات
مامان : بله حاجی
آقاجون : زنگ بزن به محمد آقا بگو برای ما 5 تا بلیط هواپیما ✈️ برای شیراز بگیره
مادر: 5 تا ؟
آقاجون: بله ما چهارنفر با سید محسن
مامان : چشم همین الان
یه ساعت بعد نرجس از حوزه علمیه اومد
آقا جون: نرجس بابا
نرجس : بله آقا جون
آقا جون: به سید محسن بگو حاضر باشه
فردا پنج نفری میریم مسافرت
تا خواهرت یه ذره آروم بشه
نرجس: آقا جون ما نمیتونیم بیایم
آقا جون : چرا بابا
نرجس : منو آقا سید از فردا امتحانای میان ترم حوزه مون شروع میشه
آقا جون : باشه پس برو پایین بمون خونه محمد داداش
رفت و آمدتم یا به رقیه سادات یا به خود بردارت میگی
نرجس : چشم آقا جون
من و نرجس رفتیم تو اتاقمون
یه چمدون ? از بالای کمدمون برداشتم
همه لباسام با نظم چیدم توش
تا رسید به چادر
از داخل کمدم یه چادر لبنانی برداشتم
میخواستم بذارمش داخل چمدون که یه لحظه پیشمان شدم
نشستم کنار چمدون روی تخت
چادر آوردم بالا بهش گفتم
- من خیلی دوست دارم
اما چرا عاشقت نمیشم
تا عاشقانه سرت کنم
از نظر من تو با همه چیز متفاوفتی
پس باید عاشقت شد
بعد ازت استفاده کرد
دوست دارم اونقدر عاشقت بشم که تو سخترین شرایط هم کنارت نذارم
چادرم تا کردم و گذاشتم داخل چمدون
بعد زیپش بستم با کمک نرجس دو نفری چمدون ? بلند کردیم گذاشتیم گوشه ای از اتاق
#ادامه_دارد
فرم در حال بارگذاری ...
#علمدار_عشق #قسمت_پنجم
ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?
#علمدار_عشق
#قسمت_پنجم
صدای زنگ در بلند شد من با چادر جلوی در وایستادم
چون بقول مامان میزبان اصلی این مهمونی منم
اولین گروه مهمونامون داداشم آقا سید علی با دامادش و عروسش بود
بعدش آقا سید مجتبی با خانوادش
دو هفته بود برادر زاده ام سید هادی عقد کرده بود
سید هادی چهار سالی از منو و نرجس سادات بزرگتر بود
پسر خیلی مذهبی بود
عمه فدای قد و قامتش بره
خانمشم همسن ما بود یه دختر خیلی مومن و محجبه
سید هادی: سلام عمه خانم
چقدر چادر بهت میاد
عمه کوچلوی من
بعد رو به دختری که کنارش بود اشاره کرد
عمه جان ایشان مائده سادات خانمم
بعد رو به من کرد و گفت مائده جان ایشان هم عمه دانشمندم که زمان عقدمون مشغول درس خوندن بود
من: خوشبختم عزیزم
ان شاالله به پای هم پیر بشید
مائده باگونه های سرخ شده ☺️☺️ ممنونم عمه جون
موفقیتون بهتون تبریک میگم
ان شاالله پله های ترقی پشت سر هم طی کنید
- ممنون مچکرم عزیزم
بفرمایید داخل
مهمونامون تا ساعت 20 کامل شد
آقاجون : بچه ها امشب بخاطر موفقیت خواهرتون نرگس سادات دور هم جمع شدیم
منو و مادرتون خیلی بهش افتخار میکنیم
یه هدیه کوچکم براش خریدیم بعد سوئیچ یه ماشین گرفت سمتم
- ممنونم آقاجون
چرا زحمت کشیدید
آقاجون: مبارکت باشه باباجان
داداش سید علی: نرگس جان خواهرم ما هم موفقیتت بهت تبریک میگیم
این کارت هدیه قابلت نداره
هرکس برام هدیه خریده بود
سفره غذا پهن شد
داداش سید محمد: نرگس جان انتخاب رشته تون کی هست ؟
- 48 ساعت دیگه شروع میشه
داداش محمد: خب حالا میخوای
چه رشته هایی انتخاب
کنی؟
- داداش اول که فیزیک کوانتوم
بعدش رشته های دیگه
بعد رفتن مهمونا
من با یه سری وسایل که برام آورده بودند
رفتم به اتاقمون
نرجس سادات : اووووم چقدر کادو نرگس کادوی ما کو ؟
گلا تو پذیرایی
سبد گل شما هم تو پذیرایی هستش
دست همتون درد نکنه
خیلی به زحمت افتادید
سبد گل شما هم خیلی خوشگل بود
از طرف منم از آقا محسن تشکر کن
نرجس سادات : قابلت نداره عزیزم
ان شاالله کادوی عروسیت
- ممنون آجی
این دو روز همه ذهنم درگیر انتخاب رشته بود
ساعت 8 صبح انتخاب رشته از همین لحظه شروع میشه
1. فیزیک کوانتوم - دانشگاه بین الملل امام خمینی- قزوین
2.مهندسی هوا و فضا - دانشگاه بین الملل امام خمینی - قزوین
3. مهندسی صنایع فنی امام حسین - دانشگاه امام حسین - تهران
همین سه تا رشته انتخاب کردم
#ادامه_دارد
✿
فرم در حال بارگذاری ...