آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

یکی از یاران...

13 شهریور 1399 توسط آرامش

#آشنایی_با_یاران_امام_حسین
عابس بن ابی شبیب شاکری

ابومخنف از ربیع بن تمیم همدانی نقل می کند که گفت:

«هنگامی که #عابس را دیدم که به میدان می آید او را شناختم پس گفتم: ای مردم! این شیر شیران است، این پسر ابن شبیب است، مبادا تنها به جنگ او بروید. در این حال عابس ندا می داد که آیا مردی هست که به جنگ من در آید؟ ولی کسی جرأت مصاف با او را ننمود. عمر بن سعد چون چنین دید: فریاد زد که: وای بر شما سنگ بارانش کنید. پس از هر طرف سنگ به سوی او سرازیر گشت. عابس چون اینگونه دید، کلاه خود و زره خویش از تن درآورد و سپس حمله کرد و به خدا قسم او را دیدم که بیش از دویست نفر را به عقب می راند و چون کار بر سپاه ابن سعد تنگ آمد او را محاصره نمودند و از هر سوی به وی تاختند و او را به شهادت رساندند و سرش را بریدند.و دیدم چند تن از افراد نامدار سپاه بر آن درگیری داشتند و هر یک مدعی بود که من سر او را بریده ام و چون نزد عمر سعد آمدند.

ابن سعد به آنان گفت: نزاع نکنید که این مرد را #یک_نفر نکشته است، همه شما در خون او شریکید و با این سخن به کشمکش آنان پایان داد.

? مقتل الحسین (ع)، ابومخنف «وقعة الطف» ص ٢٨5 ـ ٢٨٢

 نظر دهید »

رنج نداری

13 شهریور 1399 توسط آرامش


? امام علی (ع): هر کس بر رنج کسب و کار صبر نکند، باید رنج نداری را تحمل کند.

? غررالحکم، ح 8987

 نظر دهید »

 پاداش گریه برای مصائب اهل بیت (ع) 

13 شهریور 1399 توسط آرامش

 امام سجاد علیه السّلام:

أَیُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ حَتَّی تَسِیلَ عَلَی خَدِّهِ فِینَا - لِأَذًی مَسَّنَا مِنْ عَدُوِّنَا فِی اَلدُّنْیَا بَوَّأَهُ اَللَّهُ بِهَا فِی اَلْجَنَّةِ مُبَوَّأَ صِدْقٍ

◻️ هر مؤمنی بخاطر ایذاء و آزاری که از دشمنان ما در دنیا به ما رسیده گریه کند تا اشکش بر گونه‌هایش جاری شود خداوند متعال در بهشت به او جایگاه شایسته‌ای دهد .

? کامل الزیارات / ترجمه ذهنی تهرانی؛ ج 1، ص 322
‌
‌ 

 نظر دهید »

گره های زندگی

13 شهریور 1399 توسط آرامش

پیرمرد تهیدست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می‌گذراند و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می‌کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس‌اش ریخت و پیرمرد گوشه‌های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می‌گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می‌گفت و برای گشایش آنها فرج می‌طلبید و تکرار می‌کرد: «ای گشاینده گره‌های ناگشوده، 

عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های زندگی ما بگشای.»

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می‌کرد و می‌رفت، یکباره یک گره از گره‌های دامنش گشوده شد و گندم‌ها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:

«من تو را کی گفتم ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت دیگر چه بود»

??پیرمرد نشست تا گندم‌های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه‌های گندم روی همیانی از زر? ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.

?نتيجه گيري مولانای بزرگ از بيان اين حكايت:

تو مبین اندر درختی یا به چاه

تو مرا بین که منم مفـــتاح راه

? حکایت‌های معنوی

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 255
  • 256
  • 257
  • ...
  • 258
  • ...
  • 259
  • 260
  • 261
  • ...
  • 262
  • ...
  • 263
  • 264
  • 265
  • ...
  • 882
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 19
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 30
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 106
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • سلام

آمار

  • امروز: 4985
  • دیروز: 2875
  • 7 روز قبل: 22988
  • 1 ماه قبل: 67957
  • کل بازدیدها: 2224129

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس