آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

 به‌خاطر نمازهای اول وقتم، این‌جا هم فرمانده‌ام! 

21 مهر 1399 توسط آرامش


✅ به‌خاطر نمازهای اول وقتم، این‌جا هم فرمانده‌ام!

✍️جاده‌های کردستان آن‌ قدر نا امن بود که وقتی می‌خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را می‌گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی‌کردی؛ اما زین الدین که همراهت بود، موقع اذان، باید می‌ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلاً راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچه‌ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می‌کرده. یک عده هم همراهش بوده‌اند. گفته بود «تو این‌جا چی کار می‌کنی؟» جواب داده بوده «به‌خاطر نمازهای اول وقتم، این‌جا هم فرمانده‌ام.»

 نظر دهید »

#امتحانات_الهی... 

21 مهر 1399 توسط آرامش

استاد پناهیان:

? یه رفیق داشتیم تو تبلیغات جبهه
? ?همه میگفتن ما رو ببرید عملیات
اون راحت نشسته بود خطاطیش رو میکرد
میگفت من میدونم وقتش کی هست✔️

❇️برای یه عملیاتی گفت من باید برم
گفتم فلانی گفته باید بشینی خط و تابلو بنویسی
گفت حالا می بینی منو می برن، اصرار نمیکنم☺️
✔️برای خطاطی یه عملیات بردنش و با یه گلوله به #شهادت رسید.?

?شهدا با خدا #کار میکردن✔️
?شهدا با خدا #زندگی میکردن✔️

? شادی روح #امام ره و #شهدا #صلوات? ? ? ?

 نظر دهید »

 حکایت بهلول دانا 

21 مهر 1399 توسط آرامش

 روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟

بهلول گفت: نه!
پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!

پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم (شراب) حرام می شود؟

بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو میپاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!

بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!

سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم!

این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی

 نظر دهید »

خاطره ای از بزرگان

21 مهر 1399 توسط آرامش


✅ خاطره‌ای کوتاه از سبک زندگی آیت‌الله بهجت (ره):

✍ از آشپزخانه صدای تَق‌تَق بلند و نهیبی آمد. سریع خودش را به آشپزخانه رساند. دم آشپزخانه بوی سوختن را حس کرد. آقا هم خودشان را به آشپزخانه رساندند. وارد شدند و از نگاه پسر به یخچال، ماجرا را فهمیدند. لبخندی بر لبان‌شان نشست. رو به آقا کرد و با اطمینان به اینکه این‌بار قبول خواهند کرد گفت: «آقا جان! این گدای سر کوچه یک فریزر خریده است،‌ این بقال هم شاهد است، ولی ما یخچال عادی هم نداریم!» آقا گفت: «نه، ما هم مثل آن‌هایی که ندارند…» بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت

? این بهشت، آن بهشت، ص٨5

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 215
  • 216
  • 217
  • ...
  • 218
  • ...
  • 219
  • 220
  • 221
  • ...
  • 222
  • ...
  • 223
  • 224
  • 225
  • ...
  • 879
شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

رتبه

    جستجو

    کاربران آنلاین

    • نویسنده محمدی

    آمار

    • امروز: 9
    • دیروز:
    • 7 روز قبل: 3212
    • 1 ماه قبل: 34816
    • کل بازدیدها: 1778579

    آرامش

    http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

    • zeynab
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس