رمیله گفت:
✍ رمیله گفت:
در زمان #امیرالمومنین علیه السلام روزی تب شدیدی داشـتم. روز جمعه آرامشـی درّخود دیـدم و بـا خود گفتم بهترین کار این است که روی خودم مقـداری آب بریزم و پشت سـر امیرالمؤمنین علیه السلام نماز بخوانم. این کار را کردم و به جانب مسجد رفتم. همین که مولی امیرالمؤمنین روی منبر رفت، تبم دوباره برگشت.
وقتی آن جناب نماز را تمام کرد و به جانب خانه رفت، من نیز با ایشان رفتم. فرمود: رمیله! دیـدم در خود پیچیده بودی. عرض کردم: آری، و جریـان را به عرض ایشـان رسانـدم که علاقه داشـتم نمازی پشت سـر شـما بخوانم. فرمود: رمیله! هر مؤمنی که
مریض می شود، مـا نیز به واسـطه بیماری او مریض می شویم، محزون نمی شود مگر اینکه ما نیز از انـدوه او محزون می شویم، و دعایی نمی کنـد مگر اینکه دعای او را آمین می گوییم، و ساکت نمی شود مگر اینکه ما برایش دعا می کنیم.عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! خداونـد مرا فـدایتان کنـد! این برای کسـی است که با شـما در خانه باشد، اما آنها که در اطراف زمین هستند چطور؟ فرمود: رمیله! در شرق و غیر آن، مؤمنی از نظر ما پنهان نیست.
? بحارالانوار:140/26، بصائرالدرجات:72