Shaker: ✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
Shaker:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
? قــسـمـت بـیـسـت و یـڪـم
(قــدم نــو رســیــده)
اسمش رو گذاشت آرتا … وقتے فهمیدم آرتا، یه اسم زرتشتیه خیلے ناراحت شدم …
- چطور تونستے روے پسر مسلمان من، یه اسم زرتشتے بزارے؟ … یعنے اینقدر بے هویت شدے ڪه براے ابراز وجود، دنبال یه هویت باستانے مے گردے؟ … یا اینڪه تا این حد از اسلام و خدا جدا شدے ڪه به جاے خدا … ڪه به جاے افتخار به چیزهایے ڪه دارے … یه مشت سنگ باستانے، هویت تو شده؟ …
دلم مے خواست تک تک این حرف ها رو بهش بزنم و اعتراض ڪنم اما فایده اے داشت؟ … عشقے ڪه در قلبم نسبت بهش داشتم، به خشم و نفرت تبدیل مے شد … و فقط آرتا بود ڪه من رو توے زندگے نگه مے داشت …
غرےب و تنها … در ڪشورے ڪه هیچ آشنا و مونسے نداشتم … هر روز، تنها توے خونه … همدم من، ڪتاب هام و یه بچه یه ساله بود … ڪم ڪم داشتم با همه چیز غریبه مے شدم… و حسے ڪه بهم مے گفت … ایران دیگه ڪشور من نیست …
و انتخابات 88، تیر خلاص رو توے زندگے ما زد … اون به شدت از موسوے حمایت مے ڪرد … رویاهایے رو در سر داشت ڪه به چشم من ڪابوس بود …
اواےل سعے مے ڪردم سڪوت ڪنم … تحمل مے ڪردم اما فایده نداشت … آخر، یه روز بهش گفتم …
- متین تو واقعا متوجه نمیشے یا این چیزهایے ڪه میگے انتخاب توئه؟ …
ادامه دارد…
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
فرم در حال بارگذاری ...
Shaker: ✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
Shaker:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍ شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
? قــسـمـت بــیـسـتــم
(مــرگ خـامـوش یـک زنـدگــے)
ےڪ ماه و نیم طول ڪشید تا اومد دنبالم … در ظاهر ڪلے به پدرش قول داد اما در حیطه عمل، آدم دیگه اے بود …
دیگه رسما به روے من مے آورد ڪه ازدواجش با من اشتباه بوده و چقدر ضرر ڪرده … حق رو به خودش مے داد و حتے یه بار هم به این فڪر نڪرد ڪه چطور من رو بازے داده … چطور با رفتار متظاهرانه اش، من رو فریب داده …
اون تظاهر مے ڪرد ڪه یه مسلمان با اخلاقه … و من، مثل یه احمق، عاشقش شدم و تمام این مدت دوستش داشتم… و همه چیز رو به خاطرش تحمل ڪردم …
اون روزها، تمام حرف هاے پدرم جلوے چشمم مے اومد … روزے ڪه به من گفت …
– اگر با این پسر ازدواج ڪردے، دیگه هرگز پیش من برنگرد …
هر لحظه ڪه مے گذشت، همه چیز بدتر مے شد … دیگه تلاش من هم فایده اے نداشت …
قبلا روابط مشڪوڪش رو حس ڪرده بودم ولے هر بار خودم رو سرزنش مے ڪردم ڪه چرا به شوهرم بدگمانم … اما حالا دیگه رسما جلوے من با اونها حرف مے زد … مے گفت و مے خندید و صداے قهقهه اون دخترها از پاے تلفن شنیده مے شد …
اون شب سر شام، بعد از مدت ها برگشت بهم گفت …
– یه چیزے رو مے دونے آنیتا … تو از همه اونها برام عزیزتری… واقعا نمے تونے مثل اونها باشے؟ …
خنده ام گرفت … از شدت غم و اندوه، بلند مے خندیدم …
– عزیزترم؟ … خوبه پس من هنوز ملڪه این حرم سرام … چیه؟ … دوباره ڪجا مے خواے پز همسر اروپاییت رو بدے؟ …
به ڪے مے خواے زن خوشگل بورت رو پز بدے؟ …
منتظر جوابش نشدم و از سر میز بلند شدم … ڪمتر از 48 ساعت بعد، پسرم توے هفت ماهگے به دنیا اومد …
ادامه دارد…
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
فرم در حال بارگذاری ...
Shaker: ✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
Shaker:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
? قــسـمـت نــوزدهــم
(دخـتــر من)
پدر و مادرش سراسیمه اومدن … با زحمت ڪمڪم ڪردن لباس ، پوشیدم و رفتیم بیمارستان …
بعد از معانیه … دڪتر با لبخند گفت …
– ماه هاے اول باردارے واقعا مهمه … باید خیلے مراقبش باشید … استرس و ناراحتے اصلا خوب نیست … البته همین شوک و فشار باعث شده زودتر متوجه باردارے بشیم… پس از این فرصت استفاده ڪنید و …
پدر و مادر متین خیلے خوشحال شدن … اما من، نه … بهتره بگم بیشتر گیج بودم … من عاشق بچه بودم ولے اضافه شدن یه بچه به زندگے ما فقط شرایط رو بدتر مے ڪرد …
حدود ساعت 1 بود ڪه رسیدیم خونه … در رو ڪه باز ڪردم، متین با صداے بلند گفت …
– وقتے مودبانه میگم فاحشه اے بهت برمے خوره …
جمله اش تمام نشده بود ڪه چشمش به پدر و مادرش افتاد… مثل فنر از جاش
پرید … تمام خوشحالے اون شب پدر و مادرش ڪور شد … پدرش چند لحظه مڪث ڪرد و محڪم زد توے گوشش …
– چند لحظه صبر ڪردم ڪه عذرخواهے ڪنے یا حداقل تاسف رو توے صورتت ببینم … تو ڪے اینقدر وقیح شدے ڪه من نفهمیدم؟ … نون حروم خوردے ڪه به زن پاڪدامنت چنین حرفے میزنے؟ …
بعد هم رو ڪرد به مادر متین …
– خانم برو وسایل آنیتا رو جمع ڪن … این بے غیرت عرضه نگهدارے از این دختر و بچه رو نداره …
مادرش چنان بهت زده شده بود ڪه حتے پلک نمے زد …
– بچه؟ … ڪدوم بچه؟ …
و با چشم هاے مبهوتش به من نگاه ڪرد …
– نوه ے من بدبخت ڪه پسرے مثل تو رو بزرگ ڪردم … به خداوندے خدا … زنت تا امروز عروسم بود … از امروز دخترمه… صورتش سرخ و ورم ڪرده بود ولے به روے ما نیاورد … و لام تا ڪام حرف نزد … فڪر نڪن غریب گیر آوردے … سر به سرش بزارے نفست رو مے برم … الان هم مے برمش … آدم شدے برگرد دنبالش …
ادامه دارد…
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
فرم در حال بارگذاری ...
Shaker: ✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
Shaker:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
? قــسـمـت هـجـدهــم
(دل شـڪـسـته)
دلم سوخته بود و از درون له شده بودم … عشق و صبر تمام این سال هاے من، ریز ریز شده بود … تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود … مے خواست به همه فخر بفروشه … همون طور ڪه فخر مدرڪش رو ڪه از ڪشور من گرفته بود به همه مے فروخت … مے خواست پز بده ڪه یه زن خارجے داره …
باورم نمے شد … تازه تمام اون ڪارها، حرف ها و رفتارهاش برام مفهوم پیدا ڪرده بود … تازه قسمت هاے گمشده این پازل رو پیدا ڪرده بودم …
و بدتر از همه … به گذشته من هم اهانت ڪرد … شاید جامعه ما، از هر حیث آزاد بود … اما در بین ما هم هنجارهاے اخلاقے وجود داشت … هنجارهایے ڪه من به تک تڪش پایبند بودم …
با صداے بلند وسط خونه گریه مے ڪردم … به حدے دلم سوخته بود و شخصیتم شڪسته شده بود ڪه خارج از تحمل من بود …
گریه مے ڪردم و با خدا حرف مے زدم …
– خدایا! من غریبم … تنها توے ڪشورے ڪه هیچ جایے براے رفتن ندارم … اسی دست آدمے ڪه بویے از محبت و انسانیت نبرده …
خدایا! تو رو به عزیزترین و پاک ترین بندگانت قسم میدم؛ ڪمڪم ڪن …
ڪمے آروم تر شدم … اومدم از جا بلند بشم ڪه درد شدیدے توے شڪمم پیچید … اونقدر ڪه قدرت تڪان خوردن رو ازم گرفت …
به زحمت خودم رو به تلفن رسوندم … هر چقدر به متین زنگ زدم جواب نداد … چاره اے نبود … به پدرش زنگ زدم…
ادامه دارد…
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
کانال کلام اهل البیت(ع)
? ? ? ? ? ? ?
فرم در حال بارگذاری ...