داستان
07 دی 1402 توسط دریای راز
مقیم لندن بود. تعریف میکرد که یک روز سوار تاکسی میشود و کرایه را میپردازد. راننده بقیه پول را که بر میگرداند، 20 پنی اضافهتر میدهد! میگفت: چند دقیقهای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنی اضافه را برگردانم یا نه؟🤔🤨🧐 آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست… بیشتر »