آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

کدام راه

08 مرداد 1399 توسط آرامش

 مرتضی را آورده بودند که یک متن عربی برایشان بنویسد. نماینده مجلس تعجب کرده بود که این بچه چهارده پانزده ساله چقدر مسلط است! به دلش افتاد که حیف این بچه است که برود حوزه. شروع کرد به نصیحت:

-پسرجان! الان وضع فرق کرده! گذشت آن وقتها، مملکت ترقیات کرده؛ حالا نمیخواد تا نجف بری تا کاره ای بشوی. امثال تو بیایند بنشینند پشت این میزها…

? جایزه کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را که دادند، آمد خانه همان بچه هجده سال پیش؛ می گفت:
-احسنت! آقا آبروی ما خراسانی ها را خریدی…

قسمت:3

#شهید_مطهری

#خاطرات_طلبگی_بزرگان

 نظر دهید »

باید بروم

08 مرداد 1399 توسط آرامش

 شش هفت ماه بعد از فوت حاج شیخ عبدالکریم حائری خیلی از روحانی ها تغییر لباس داده بودند و یک عده شان هم رفته بودند داخل دستگاه دولتی و درب مساجد و حوزه ها عملا تخته شده بود. وضع خیلی بدی بود.

? وضع مالی پدرش هم بهتر از دیگران نبود. خیلی در مضیقه بودند. در این اوضاع و احوال پایش را کرده بود توی یک کفش که میخواهم بروم حوزه. هرچه گفتند به گوشش نرفت که نرفت. دست آخر رفت حوزه…

قسمت:2

#شهید_مطهری

#خاطرات_طلبگی_بزرگان

#تولیدی

#عکس_نوشته

 نظر دهید »

سردار بی مزار

08 مرداد 1399 توسط آرامش

خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) ?

? به روایت

❤️عزیزترین مهمان خانه ما در نوروز

✍ 8 فروردین 97 بود.
تازه شب قبلش از شمال رسیده بودم که آقایی با تلفن منزل تماس گرفت و گفت:
منزل هستید؟
سردار سلیمانی می‌خواهد بیاید خانه‌تان.
باور نمی‌کردم با هیجان گفتم:
بله بله هستیم.
گفت: خب پس سردار ساعت 10 صبح می‌رسد منزل شما.
بچه‌ها خواب بودند.
خانه را مرتب کردم و تماس گرفتم با خانواده همسرم که بیایند منزل ما که متأسفانه دیر هم رسیدند.

بعد با شور و شوقی که بیشتر در وجود خودم بود بچه‌ها را صدا کردم و گفتم بیدار شید مهمان عزیزی داریم.
یک نفر داره میاد خانه ما که مطمئنم شما هم خوشحال می‌شوید.
وقتی فهمیدند حاج قاسم دارد می‌آید از خوشحالی پریدند حاضر شدند.
در همین حین آیفون خانه به صدا در آمد.

در را که باز کردم حاج قاسم با یک محافظی داخل شدند.
سردار سراغ بچه‌ها را گرفت گفتم الان می‌رسند خدمتتان دارند آماده می‌شوند.
بعد راهنمایی کردم بنشیند روی مبل.
به محض ورودشان یاد روز سال تحویل افتادم که رفته بودم سر مزار همسرم.
به او گفتم آقا مهدی شما هر سال نوروز به ما عیدی می‌دادی امسال هم باید مثل سال‌های قبل عیدی‌ات را بدهی یادت نره عیدی ما.
وقتی سردار آمد برایش تعریف کردم و گفتم الان می‌فهمم عیدی همسرم به ما چه بود.
حضور و دیدار شما در خانه مان.
حاج قاسم گفت:
انشاءالله عیدی شما دیدار حضرت صاحب زمان (عج) باشد.

 نظر دهید »

خدمات بزرگ

07 مرداد 1399 توسط آرامش

 خواب دیدم در مسجد فریمان تمام زنها نشسته اند. و من هم آنجا هستم. یک دفعه خانم نورانی ای با جلالی خاص وارد شدند و دو خانم دیگر با گلاب پاش هایی که داشتند به دنبالشان به دستور آن خانم محترم شروع کردند به گلاب پاشیدن روی زنها. به من که رسیدند سه دفعه روی سرم گلاب ریختند.

? ترسیدم نکند بخاطر کوتاهی در اعمال دینی ام باشد. با ترس و لرز از آن خانم پرسیدم: «چرا سه دفعه روی سرم گلاب پاشیدید؟» گفت: «به بخاطر آن جنینی که در رحم شماست. این بچه به اسلام خدمات بزرگی خواهد کرد.» دو ماه بعد مرتضی به دنیا آمد…

قسمت:1

#شهید_مطهری

#خاطرات_طلبگی_بزرگان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 20
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 24
  • ...
  • 25
  • 26
  • 27
  • ...
  • 104
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 16
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 37
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 26
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • نورفشان

آمار

  • امروز: 1568
  • دیروز: 6114
  • 7 روز قبل: 37311
  • 1 ماه قبل: 91685
  • کل بازدیدها: 1692324

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس