معنای لبیک
مرحوم آقا قوچانی در کتاب سیاحت شرق می نویسد:
یک بار پیاده به سمت کربلا حرکت کردم .در راه آب تمام کردم و سراغ هر جایی که رفتم یا آب نداشتند یا اگر داشتند به اندازه ای بود که به بنده نمیدادند.هر چه به کربلا نزدیک تر می شدمبیشتر تشنه می شدم تا اینکه دو سه فرسخی کربلا حالت عطش بر من غلبه کرد حالتی که ضعف بر ادم چیره می شود و چشمان انسان سیاهی می رود در آن حالت عطش شدید به یاد تشنگی بچه های ابی عبد الله افتادم با خودم گفتم که من که آدم بزرگی هستم و در این حالت امنیت این طوری مبتلا به تشنگی شدم طاقتم تاب شده بمیرم برای بچه هایی که با لبان تشنه و گرسنه هر لحظه از ترس حمله دشمنان می لرزیدند و سر به بیابان می گذاشتند.حالت حزنی به من دست داد که دیگر تشنگی خودم را فراموش کردم و شروع کردم به گریه بر مظلومیت یتیمان حسین ع یک باره پردها از جلو چشمم کنار رفت و یک بیابان پر از دود و آتش را دیدم .گویا در آن حالت گوشه ای از صحنه عصر عاشورا را به من نشان دادند .دیگر داشتم دیونه میشدم .شروع کردم به سر و صورت خود زدن و ضجه و گریه و زاری کردن .عقب کشیدم چون دیگر طاقت نداشتم و بلند بلند هم گریه میکردم و میخواستم کسی متوجه نشود بعد کم کم وارد کربلا شدیم و دوباره به حال عادی برگشم بعد از زیارت ابوالفضل العباس به حرم امام حسین وارد شدم و در صحن حرم دیدم .ساعت حرم شروع به زنگ زدن کرد.دوباره به حالت قبلی برگشتم.ساعت 10 شب بود و ساعت 10 بار زنگ زد و هر بار به جای صدای زنگ ساعت این صدا بلند می شد.هل من ناصر ینصرنی…
با خودم گفتم کیست الان جواب حسین را بدهد ؟یک دفعه دیدم صدای زنگ حرم ابوالفضل العباس بلند شد و ده بار زنگ زد و هر بار ندا آمد:لبیک یا حسین لبیک یا حسین…
منبع:لبیک یا حسین,ص23,24