آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

قانون هستی:

18 شهریور 1403 توسط آرامش

اگر یک دونه 

گندم بکاری،خوشه ای 

که ده ها گندم 

درآن است را درو خواهی کرد.
همیشه یادتون باشه

اگریک کار خوب انجام بدین‌

منتظرهزاران 

خوبی ازطرف کائنات 

برای خودتون باشین….🌾

 نظر دهید »

شب اول قبر و امام رضا علیه السلام 

14 شهریور 1403 توسط آرامش

#حکایت

بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم.

کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!

پرسیدم:

آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، شروع کرد به تعریف کردن:
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت.
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور وحشتناک!
به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود!
بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند.

 تمام وجودشان از آتش بود.
 آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد.
بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.
صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.
آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم،
 اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:

آقای حائری! ترسیدی؟

من هم به حرف آمدم که:

بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند.
راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.

وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم.
آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد..
📘ناقل آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی(ره)

 نظر دهید »

چرا لقب امام رضا (ع)انیس النفوس است؟

14 شهریور 1403 توسط آرامش

❤️ انیس النفوس به کسی گفته می شود که

وقتی با او صحبت میکنی با جان و دل به

تو گوش میکند و راحت با افــــراد اُنس و 

اُلفت پیدا میکند لذا در زیارتنـــامه ی تمام 

اهل بیت(علیه السلام)آمده که چون به زیارت رفتی

بایست و بخوان…
اما در زیارتنامه علی بن موسی الرضـا(علیه السلام) آمده که بالا سر حضرت

بنشین و بخـوان ، چرا که ایشــــان انیـس 

النفوس اند و با جـــان و دل به حرفهایت 

گوش میدهند…
🌟آقای مجتهدی می‌فرمودند: در هر کجای عالم که قلباً حضرت رضا علیه‌السلام را صدا بزنید و به ناحیه مقدسه ایشان توجه کنید آن بزرگوار سریعاً نظر می‌کنند و این معنای حقیقی کلمه «انیس النفوس» است.

 

📕لاله ای از ملکوت، ج ۲، ص ۲۹۰

#شهادت_امام_رضا

 نظر دهید »

صحن عتیق یا اسماعیل طلا

14 شهریور 1403 توسط آرامش

ماجرای نقش دو شیر، در حال بلعیدن یک مرد در بالای ایوان نقاره‌خانه در صحن انقلاب(صحن عتیق) حرم رضوی چیست؟
🔸️ در این صحنه مردی با ریش و سیبیلی بلند، سری تراشیده و لباس سفید بر زمین افتاده و دو شیر بر او مسلط شده‌اند. یک شیر سر او را در دهان دارد و شیر دیگر کمر و پهلوی مرد را می‌درد. چشمان و دهان مرد از وحشت باز مانده است. 
🔻اما ماجرای این شیرها:

🔹️ بعد از جریان اقامه نماز باران در مرو توسط حضرت رضا علیه السلام و بارانی که بلافاصله باریده شد آن هم در فصل تابستان محبوبیت امام در بین مردم چندین برابر شد و مامون تلاش کرد در مجلسی این ابهت امام را بشکند
🔹️ نقل شده است که فردی به نام حمید بن مهران در مجلسی که مأمون عمدا ترتیب داده بود، امام را با بی ادبی به سحر و عوام فریبی متهم کرد و طلب معجزه زنده کردن شیرهای روی پرده و خوردنش را کرد. 
🔹️ امام بلافاصله به نقش شیرهای روی پرده‌ای اشاره کردند که پشت سر مأمون قرار داشت و فرمودند: این ملعون را ببلعید. بی‌درنگ، تصاویر به صورت دو شیر زنده ظاهر شدند (خلق شدند) و او را بلعیدند، به طوری كه کوچکترین اثری از او هم باقی نماند و دوباره با اشاره امام، به جای خود برگشتند.
🔹️ مأمون که از این صحنه به شدت ترسیده بود، گفت: الحمدلله که خداوند ما را از شر حمید بن مهران نجات داد! سپس گفت: یابن رسول الله؛ خلافت متعلق به جد شما رسول الله است و بعد از او شما سزاوار آن هستید. اگر می‌خواهید، من اکنون خلافت را به شما واگذار کنم.

امام فرمود: من اگر خلافت را می خواستم، به تو مهلت نمی‌دادم. ولی خداوند به من امر فرموده که تو را به حال خود رها کنم.
📚 عیون الاخبار الرضا(ع) شیخ صدوق ج ۲، ص ۱۶۷

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 272
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 104
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 246
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 35
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • مدرسه نرجس دولت آباد
  • بشارت
  • نویسنده محمدی

آمار

  • امروز: 696
  • دیروز: 2424
  • 7 روز قبل: 10321
  • 1 ماه قبل: 32606
  • کل بازدیدها: 1758954

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس