آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

#قسمت سی و هشتم 

11 تیر 1400 توسط آرامش

#قسمت سی و هشتم داستان دنباله دار تمام زندگی من: پیشنهاد

مادرم با ترس داشت به این صحنه نگاه می کرد …
- آقای کوتزینگه … چیزی نیست که شما به خاطرش نگران باشید … بهتره برید و ما رو تنها بگذارید …
- تا شما اینجا هستید چطور می تونم آروم باشم؟ … دختر من از آب پاک تر و زلال تره … هر حرفی دارید جلوی من بزنید…
خنده اش گرفت …
- شما پدر فوق العاده ای دارید خانم کوتزینگه …
و به مبل تکیه داد …
- من پرونده شما رو کامل بررسی کردم … از نظر من، گذشته و اینکه چرا به شما اجازه کار داده نمی شد مال گذشته است … شما انسان درستی هستید … و یک نابغه اید … محاسباتی رو که شما توی چند ساعت تصحیح کردید… بررسیش برای اون گروه، سه روز طول کشید …
کمی خودش رو جلو کشید … این چیزی بود که من به مافوق هام گفتم …
- ارزش شما خیلی بیشتر از اینه که به خاطر اون مسائل … کشور از وجود شخصی مثل شما محروم بشه …
خنده ام گرفت …
- یه پیشنهاد دو طرفه است؟ … یا باید باشم یا کلا …؟ … دارید چنین حرفی رو به من می زنید؟ …
- شما حقیقتا زیرک هستید … از این زندگی خسته نشدید؟…
- اگر منظورتون شستن توالت هاست … نه … من کشورم و مردمش رو دوست دارم … اما پیش از اون که یه لهستانی باشم یه مسلمانم …
و توی قلبم گفتم …
” قبل از اینکه رئیس جمهور لهستان، رهبر من باشه … رهبر من جای دیگه است … “
در اون لحظات … تازه علت ترس اون مردها رو از دژهای اسلام و ایران درک می کردم … یک لهستانی در سرزمین خودش … اما تبدیل به مرز و دیوارهای اون دژ شده بود ….

 نظر دهید »

#قسمت سی و هفتم 

11 تیر 1400 توسط آرامش

#قسمت سی و هفتم داستان دنباله دار تمام زندگی من: نور خورشید

سه روز توی بازداشت بودم … بدون اینکه اجازه تماس با بیرون یا حرف زدن با کسی رو داشته باشم … مرتب افرادی برای بازجویی سراغ من می اومدن … واقعا لحظات سختی بود …
روز چهارم دوباره رئیس حفاظت شرکت برگشت … وسایلم رو توی یه پاکت بهم تحویل داد …
- شما آزادید خانم کوتزینگه … ولی واقعا شانس آوردید … حتی هر اختلال قبلی ای می تونست به پای شما حساب بشه …
- و اگر اون محاسبات و برنامه ها وارد سیستم می شد ممکن بود عواقب جبران ناپذیری داشته باشه …
وسایلم رو برداشتم و اومدم بیرون … زیاد دور نشده بودم که حس کردم پاهام دیگه حرکت نمی کنه … باورم نمی شد دوباره داشتم نور خورشید رو می دیدم … این سه روز به اندازه سه قرن، وحشت و ترس رو تحمل کرده بودم … تازه می فهمیدم وقتی می گفتن … در جهنم هر ثانیه اش به اندازه یه قرن عذاب آوره …
همون جا کنار خیابون نشستم … پاهام حرکت نمی کرد … نمی دونم چه مدت گذشت … هنوز تمام بدنم می لرزید …
برگشتم خونه … مادرم تا در رو باز کرد خودم رو پرت کردم توی بغلش … اشک امانم نمی داد … اون هم من رو بغل کرده بود و دلداری می داد …
شب نشده بود که دوباره سر و کله همون مرد پیدا شد … اومد داخل و روی مبل نشست … پدرم با عصبانیت بهش نگاه می کرد …
- این بار دیگه از جون دخترم چی می خواید؟ …
هنوز نمی تونست درست بایسته … حتی به کمک عصا پاهاش می لرزید … همون طور که ایستاده بود و سعی داشت محکم جلوه کنه، بلند گفت …
- از خونه من برید بیرون آقا …

 نظر دهید »

#قسمت سی و ششم 

11 تیر 1400 توسط آرامش

#قسمت سی و ششم داستان دنباله دار تمام زندگی من: کمکم کن

چند لحظه طول کشید تا به خودم اومدم …
- من هیچ کار اشتباهی نکردم … فقط محاسبات غلط رو درست کردم …
- اگر هدف تون، تصحیح اشتباه بود می تونستید به مسئول مربوطه یا سرپرست تیم بگید …
خودم رو کنترل کردم و خیلی محکم گفتم …
- اگر یه نیروی خدماتی به شما بگه داده های دستگاه ها رو غلط محاسبه کردید … چه واکنشی نشون می دید؟ … می خندید، مسخره اش می کنید یا باورش می کنید؟ …
چند لحظه مکث کردم …
- می تونید کل سیستم و اون داده ها رو بررسی کنید …
- قطعا همین کار رو می کنیم … و اگر سر سوزنی اخلال یا مشکل پیش اومده باشه … تمام عواقبش متوجه شماست… و شک نکنید جرم شما جاسوسی و خیانت به کشور محسوب میشه … که مطمئنم از عواقبش مطلع هستید …
توی چشمم زل زد و تک تک این جملات رو گفت … اونقدر محکم و سرد که حس کردم تمام وجودم یخ زده بود … از اتاق رفت بیرون … منم بی حس و حال، سرم رو روی میز گذاشتم…
- خدایا! من چه کار کردم؟ … به من بگو که اشتباه نکردم … کمکم کن … خدایا! کمکم کن …
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم … توی یه اتاق زندانی شده بودم که پنجره ای به بیرون نداشت … ساعتی به دیوار نبود … ثانیه ها به اندازه یک عمر می گذشت … و اصلا نمی دونستم چقدر گذشته …
به زحمت، زمان تقریبی نماز رو حدس زدم … و ایستادم به نماز … اللهم فک کل اسیر …

 نظر دهید »

#قسمت سی و پنجم 

10 تیر 1400 توسط آرامش

#قسمت سی و پنجم داستان دنباله دار تمام زندگی من: جاسوس ایران

کم کم ارتقا گرفتم … دیگه یه نیروی خدماتی ساده نبودم … جا به جا کردن و تحویل پرونده ها و نامه هم توی لیست کارهای من قرار گرفته بود …
اون روز که برای تحویل رفته بودم … متوجه خطای محاسباتی کوچکی توی داده ها شدم … بدجور ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود … گاهی انجام یه اشتباه کوچیک هم در مقیاس بزرگ، سبب خطاهای زیاد میشه … از طرفی به عنوان یه نیروی خدماتی چی می تونستم بگم …
تمام روز ذهنم درگیر بود … وقتی ساعت کاری تموم شد و نیروهای کشیک شب توی اتاق نبودن … رفتم اونجا … کارت خدماتی من به بیشتر درها می خورد …
نشستم پشت سیستم و داده ها و محاسبات رو درست کردم …
فردا صبح، جو طور دیگه ای بود … کسی که محاسبات رو انجام داده بود توی چک نهایی، متوجه تغییر اونها شده بود … اما نفهمیده بود محاسبات صحیحه …
یه ساعت نگذشته بود که از حفاظت اومدن سراغم … به جرم اختلال و نفوذ در سیستم های دولتی دستگیر شدم … ترس عمیقی وجودم رو پر کرده بود … من مسلمان بودم … اگر کاری که کردم پای یه عمل تروریستی حساب بشه چی؟ …
بعد از چند ساعت توی بازداشت بودن … بالاخره رئیس حفاظت اومد … نشست جلوی من …
- خانم کوتزینگه … شما با توجه به تحصیلات تون چرا توی بخش خدمات مشغول به کار شدید؟ … هدف تون از این کار چی بود؟ …
خیلی ترسیده بودم …
- چون جای دیگه ای بهم کار نمی دادن …
- شما حدود سه سال و نیم در ایران زندگی کردید … و بعد تحت عنوان فرار از ایران به اینجا برگشتید … یعنی می خواید بگید بدون هیچ هدفی به اینجا اومدید؟ …
نفسم بند اومده بود … فکر می کرد من جاسوس یا نیروی نفوذی ایرانم … یهو داد زد …
- شما پای اون سیستم ها چه کار می کردید خانم کوتزینگه؟ …

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 58
  • 59
  • 60
  • ...
  • 61
  • ...
  • 62
  • 63
  • 64
  • ...
  • 65
  • ...
  • 66
  • 67
  • 68
  • ...
  • 272
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

رتبه

    جستجو

    کاربران آنلاین

    آمار

    • امروز: 522
    • دیروز:
    • 7 روز قبل: 28299
    • 1 ماه قبل: 81217
    • کل بازدیدها: 1680899

    آرامش

    http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

    • zeynab
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس