آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

 #حدیث‌نبوی

23 تیر 1400 توسط آرامش

پیامبر اکرم صلّی  الله  علیه  و  آله فرمودند:
عَجَبا لِمَنْ یَحْتَمى مِنَ الطَّعامِ مَخافَةً مِنَ الدّاءِ،کَیْفَ لا یَحْتَمى مِنَ الذُّنُوبِ مَخافَةً مِنَ النّارِ؛

شگفت از کسى که از بیم مرض و بیمارى، از غذا پرهیز مى کند، ولى از ترس آتش دوزخ، از گناه پرهیز نمى کند!
? مکارم اخلاق، ص 147

اشَدُّ النّاس اجتهاداً مَن تَرَک الذُّنوبَ؛

کوشنده ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد.

? من لا یحضر الفقیه ج 4 ، ص 395 ، ح 5840 - تحف العقول ص 489

 نظر دهید »

 #علمدار_عشق #قسمت_هشتم 

23 تیر 1400 توسط آرامش

ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?

#علمدار_عشق
#قسمت_هشتم

انقدر خسته بودم که بدون شام رفتم اتاقمون خوابیدم
حتی دنبال اینکه نرجس کجاست هم نگرفتم
? ساعت رو هفت و نیم گذاشتم .
برای نماز صبح که صددرصد نرجس بیدارم میکرد

بعد از نماز بازم خوابیدم
با صدای زنگ ساعت موبایل از خواب بیدار شدم
رفتم پذیرایی لب تاب روشن کردم
آقاجون : نرگس بابا تویی!؟
- سلام صبح بخیر آقاجون
بله بیدار شدم نتایج انتخاب رشته ببینم
آقاجون: ان شاالله خیره بابا
منم یه دو ساعت دیگه زنگ میزنم نتیجه ازت میپرسم
- باشه خیلی ممنونم
آقاجون: فعلا بابا
- خداحافظ

سرعت اینترنت برابر بود با سرعت لاک پشت
یه 45 دقیقه ای طول کشید تا سایت سنجش باز بشه
همه مشخصات وارد کردم
منتظر بودم یکی از چرت ترین رشته ها زیر اسمم نمایان بشه
اما یهو
فیزیک کوانتوم - دانشگاه بین الملل قزوین نمایان شد
از شادی و هیجان جیغ ماورای بنفش کشیدم

نرجس: تو چرا بلد نیستی مثل آدم هیجانت خالی کنی ؟ ? ?
- حالا یه جیغ کوچولو کشیدما

نرجس: آره خیلی کوچولو بود
علاوه بر داداش اینا
همسایه هم صداتو شنیدن ? ?

- خب حالا دعوام نکن گناه دارم

نرجس: حالا چی قبول شدی؟

- وای نرجس وای
فیزیک کوانتوم خود قزوین

نرجس جیغی کشید که من مجبور شدم
دستمو بذارم رو گوشم

بعد دستامو گرفت
باهام میپردیم پایین و بالا

با دو پله ها رفتم پایین
دستم گذاشتم رو ? زنگ در
رقیه سادات در باز کرد
- زن داداش
زن داداش

جانم عزیزم

- فیزیک کوانتوم قزوین قبول شدم
خب خداروشکر

رفتم بالا انقدر ذوق داشتم صبر نکردم
آقاجون زنگ بزنه
خودم ☎️ تلفن برداشتم زنگ زدم حجره
بله بفرمایید
- الو سلام
ببخشید گوشی بدید به آقاجونم
بله چند لحظه
حاج آقا دخترخانمتون با شما کار دارن

آقاجون : بله بفرمایید
- الو سلام آقا جون
: سلام نرگس بابا
چی شد نتیجه
- وای آقا جون همونی میخواستم شد : خوب خداروشکر
فردا شب برات مهمونی میگریم

عزیز جون زنگ زدن تک تک فامیل برای فردا شب دعوت کردن خونمون

از پنج شنبه همین هفته ابتدا ثبت نام اینترنتی شروع میشه یک هفته طول میکشه
بعد از یک هفته بلا فاصله 9 روز ثبت نام حضوری

من یک کت و شلوار سرمه ای با یه روسری سفید و چادری که گلای آبی داشت

نرجس سادات برعکس یه کت شلوار سفید با روسری آبی خیلی خوشرنگ با چادری مادرشوهرش از مکه ? براش خریده بود سر کرده بود
زن عمو و پسر عمو جز آخرین مهمونا بودن که اومدن
تا زن عمو دید سبد گلی که دست سید مهدی ( پسرعموم) بود گرفت سمتم و گفت : مال عروس گلم
سید مهدی هم زیرچشمی با خجالت نگاهم میکرد
دلم میخواست سبدگل بگیرم بزنم تو سر سید مهدی
پسره پرو
پارسال بهش گفتم برام مثل داداشم هستید
تا اومدم با خشم زیاد و پیش از حد جواب زن عمو بدم
زن داداش بزرگم ( لیلا سادات) گفت سلام زن عمو خوش اومدید
سلام پسرم سید مهدی خوبی ؟

سید مهدی: سلام ممنونم

بعد رو به‌ زن عمو گفت: زن عمو نرگس سادات حالا تازه دانشگاه قبول شده
ان شاالله یکی دوسال دیگه به ازدواج فکر میکنه
تا اون موقعه هم ان شاالله آقا سید مهدی یه خانم خوب گرفته

آخیش فدات بشم زن داداش
اینقدری که من به اینا گفتم نه
دیگه والا خودم از اسم ازدواج خجالت میکشم

زن عمو و سید مهدی دیگه هیچی نگفتن
بعد از رفتن اونا بین مهمونا من رو به زن داداشم گفتم
وای زن داداش خیلی ممنونم
نجاتم دادی
من چیکار کنم از دست این زن عمو آخه

زن داداش : دختر خوب همین دیگه حالا ان شاالله یکی میاد که به دل توام بشینه

- ☺️☺️ان شاالله

اون شب تو مهمونی من یه عالمه هدیه گرفتم

جالب ترین قسمت مهمونی جایی بود که زن عمو تو جمع از رضیه سادات دختر خالم برای سید مهدی خواستگاری کرد
یعنی چشمای همه چهارتا شده بود
اما من خیلی خوشحال بودم ازدستش راحت شدما

 نظر دهید »

 #علمدار_عشق #قسمت_هفتم 

23 تیر 1400 توسط آرامش

ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?

#علمدار_عشق
#قسمت_هفتم

رفتیم فرودگاه امام خمینی تهران
ساعت پروازمون اعلام شد
چمدون ها??? تحویل دادیم
و سوار ✈️ هواپیما شدیم
هواپیما داشت از باند فرودگاه بلند ? ? میشد

بعداز 2 ساعت رسیدیم شیراز
رفتیم هتل ? بعد از چند ساعت استراحت
تایم ناهار بلند شدیم رفتیم قسمت رستوران هتل وای چقدر گشنم بود

مامان: نرگس جان دخترم ما نمازمون قبل از ناهار خوندیم
شما هم برو بخون
حاضر شو بریم حرم زیارت

-چشم مامان جون

مامان : پس منو آقا جونت میریم لابی منتظر تو میمونیم

- باشه عزیز جون
گاهی ما به مامان عزیزجون میگفتیم
رفتم تو اتاق
اول وضو گرفتم نمازم ? خوندم
بعد حاضر شدم تیپ سرمه ای زدم
آخر سر در چمدون ? باز کردم چادرم برداشتم و سرم کردم

از اتاق خارج شدم
رفتم سمت لابی

آقاجون با دیدنم گفت :
ماشاالله نرگس سادات
چقدر خانم شدی باچادر

خیلی خجالت کشیدم رو به آقاجون گفتم
- آقا جون شما پدری دعا کنید
عاشقش بشم هر چه سریعتر

آقاجون : ان شاالله بابا

با آقا جون و عزیز جون رفتیم شاه چراغ زیارت
من دوتا نذر کردم
اینکه تا دو سال دیگه عاشق چادر بشم
و عاشقانه ازش استفاده کنم

دومی: همون فیزیک کوانتوم دانشگاه امام قزوین قبول بشم .

عزیز جون یه دسته اسکناس ? درآورد از داخل کیفش ? انداخت تو ضریح ?
برای نماز مغرب و عشا هم ما موندیم حرم
بعد نماز چون پنجشنبه بود
دعای کمیل خونده شد
بعد از نماز و دعا رفتیم هتل

تقریبا جزو آخرین نفراتی بودیم که برای شام میرفتیم

بعد از شام به اصرار من رفتیم یه پیاده روی ? ? یک ساعته

طرفای ساعت 12 شب ? بود که برگشتیم هتل

صبح بعد از نماز و صبحونه
قرار شد بریم حافظیه ?و سعدیه
تو حافظیه ? به اصرار عزیز جون
یه فال حافظ خریدیم

شعرش یادم نیست

اما تعبیرش خیلی خوب یادمه

درهای موفقیت و سعادت و خوشبختی به رویت گشوده شده است
قدم به راهی میذاری که تمامش برای تو عشق و علاقه است

- حافظ عشق و علاقه ? ?

دو هفته شیراز بودیم تمام جاهای دیدنی شیراز دیدیم
آقاجون طوری منو از شیراز
برگردوند که برابر بشه با اعلام نتایج کنکور
#ادامه_دارد

 نظر دهید »

 #علمدار_عشق #قسمت_ششم 

23 تیر 1400 توسط آرامش

ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?

#علمدار_عشق
#قسمت_ششم

میخواستم ok بزنم که یاد حرف آقاجون افتادم
: نرگس جان بابا طوری انتخاب واحد کن که تو همین شهر خودمون بمونی
دور از فرزند اونم 4 سال خیلی سخته که تو طاقت منو مادرت نیست
- چشم آقاجون

نمیخوام درس خوندن و پیشرفتم موجب آشفتگی پدر و مادرم بشه

برای همین 50 تا رشته دیگه انتخاب کردم
همه رشته های بعد از شماره 2 تا 50 مهندسی بود شاید با رابطه 1000 تو دولتی صد در صد بری
با اطمینان سایت سنجش بستم

کارم شده بود گریه ? ? ?
همش میترسیدم دوتا اولی قبول نشم
خیلی آشفته و پریشان بودم
دو هفته الی سه هفته طول میکشه
نتیجه انتخاب رشته بیاد

خیلی ناراحت بودم
آقا جون وقتی علت نگرانی و پریشانی منو فهمید
گفت : بابا جان توکل به خدا
مطمئنم هر چی خیر باشه همون میشه
با صدای لرزانی گفتم بله درسته

آقا جون : خانم‌ زینب سادات

مامان : بله حاجی

آقاجون : زنگ بزن به محمد آقا بگو برای ما 5 تا بلیط هواپیما ✈️ برای شیراز بگیره
مادر: 5 تا ؟

آقاجون: بله ما چهارنفر با سید محسن
مامان : چشم همین الان

یه ساعت بعد نرجس از حوزه علمیه اومد
آقا جون: نرجس بابا

نرجس : بله آقا جون

آقا جون: به سید محسن بگو حاضر باشه
فردا پنج نفری میریم مسافرت
تا خواهرت یه ذره آروم بشه

نرجس: آقا جون ما نمیتونیم بیایم

آقا جون : چرا بابا

نرجس : منو آقا سید از فردا امتحانای میان ترم حوزه مون شروع میشه

آقا جون : باشه پس برو پایین بمون خونه محمد داداش
رفت و آمدتم یا به رقیه سادات یا به خود بردارت میگی

نرجس : چشم آقا جون

من و نرجس رفتیم تو اتاقمون

یه چمدون ? از بالای کمدمون برداشتم
همه لباسام با نظم چیدم توش
تا رسید به چادر

از داخل کمدم یه چادر لبنانی برداشتم

میخواستم بذارمش داخل چمدون که یه لحظه پیشمان شدم
نشستم کنار چمدون روی تخت
چادر آوردم بالا بهش گفتم
- من خیلی دوست دارم
اما چرا عاشقت نمیشم
تا عاشقانه سرت کنم
از نظر من تو با همه چیز متفاوفتی
پس باید عاشقت شد
بعد ازت استفاده کرد
دوست دارم اونقدر عاشقت بشم که تو سخترین شرایط هم کنارت نذارم

چادرم تا کردم و گذاشتم داخل چمدون
بعد زیپش بستم با کمک نرجس دو نفری چمدون ? بلند کردیم گذاشتیم گوشه ای از اتاق

#ادامه_دارد

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 53
  • 54
  • 55
  • ...
  • 56
  • ...
  • 57
  • 58
  • 59
  • ...
  • 60
  • ...
  • 61
  • 62
  • 63
  • ...
  • 272
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 18
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 37
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 26
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • زفاک

آمار

  • امروز: 1047
  • دیروز: 5311
  • 7 روز قبل: 33610
  • 1 ماه قبل: 86528
  • کل بازدیدها: 1686210

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس