آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

Shaker: #تـمـــام_زنــدگــــے_مــن 

01 تیر 1400 توسط آرامش

Shaker:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن

? قــسـمـت چـهـــارم
(عـهــدے ڪہ شـڪـسـت )

چند ماه گذشت … زمان مرگم رسیده بود اما هنوز زنده بودم… درد و سرگیجه هم از بین رفته بود …

رفتم بیمارستان تا از وضعیت سرم با خبر بشم … آزمایش هاے جدید واقعا خیره ڪننده بود … دیگه توے سرم هیچ تومورے نبود … من خوب شده بودم … من سالم بودم …

اونقدر خوشحال شده بودم ڪه همه چیز رو فراموش ڪردم … علے الخصوص قولے رو ڪه داده بودم … برگشتم دانشگاه … و زندگے روزمره ام رو شروع ڪردم … چندین هفته گذشت تا قولم رو به یاد آوردم …

با به یاد آوردن قولم، افڪار مختلف هم سراغم اومد …

- چه دلیلے وجود داشت ڪه دعاے اون زن مسلمان مستجاب شده باشه؟ … شاید دعاے من در ڪلیسا بود و همون زمان تومور داشت ذره ذره ناپدید مے شد و من فقط عجله ڪرده بودم … شاید … شاید …

چند روز درگیر این افڪار بودم … و در نهایت … چه نیازے به عوض ڪردن دینم بود؟ … من ڪه به هر حال به خدا ایمان داشتم …

تا اینڪه اون روز از راه رسید … روے پلڪان برقے، درد شدیدے توے سرم پیچید … سرم به شدت تیر ڪشید … از شدت درد، از خود بے خود شدم … سرم رو توے دست هام گرفتم و گوله شدم … چشم هام سیاهے مے رفت … تعادلم رو از دست دادم … دیگه پاهام نگهم نمے داشت … نزدیک بود از بالاے پله ها به پایین پرت بشم ڪه یه نفر از پشت من رو گرفت و محڪم ڪشید سمت خودش … و زیر بغلم رو گرفت… به بالاے پله ها ڪه رسیدیم افتادم روے زمین …

صدای همهمه مردم توے سرم مے پیچید … از شدت درد نمے تونستم نفس بڪشم … همین طور ڪه مچاله شده بودم یه لحظه به یاد قولے ڪه داده بودم؛ افتادم …

- خدایا! غلط ڪردم … من رو ببخش … یه فرصت دیگه بهم بده … خواهش مے ڪنم … خواهش مے ڪنم … خواهش مے ڪنم …

ادامه دارد…
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات

? ? ? ? ? ? ? ?

 نظر دهید »

Shaker: #تـمـــام_زنــدگــــے_مــن 

31 خرداد 1400 توسط آرامش

Shaker:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن

? قــسـمـت ســـوم
(خدایـــے ڪـہ مــے شـنـود)

مسلمانان ڪشور من زیاد نیستند یعنے در واقع اونقدر ڪم هستند ڪه میشه حتے اونها رو حساب نڪرد … جمعیت اونها به 30 هزار نفر هم نمیرسه و بیشترشون در شمال لهستان زندگے مے ڪنن …

همون طور ڪه به بالشت هاے پشت سرش تڪیه داده بود … داشت دونه هاے تسبیحش رو مے چرخوند … ڪه متوجه من شد … بهم نگاه ڪرد و یه لبخند زد … دوباره سرش چرخوند و مشغول ذڪر گفتن شد … نمے دونم چرا اینقدر برام جلب توجه ڪرده بود …

- دعا مے ڪنے؟ …

- نذر ڪرده بودم … دارم نذرم رو ادا مے ڪنم …

- چرا؟ …

- توے آشپزخونه سر خوردم … ضربان قلبش قطع شده بود…

چشم هاے پر از اشڪش لرزید … لبخند شیرینے صورتش رو پر ڪرد …

- اما گفتن حالش خوبه …

- لهجه ندارے …

- لهستانیم ولے چند سالے هست آلمان زندگے مے ڪنم…

- یهودے هستے؟ …

- نه … تقریبا 3 ساله ڪه مسلمان شدم … شوهرم یه مسلمان ترک، ساڪن آلمانه … اومده بودیم دیدن خانواده ام…

و این آغاز دوستے ما بود … قرار بود هردومون شب، توے بیمارستان بمونیم … هیچ ڪدوم خواب مون نمے برد …

اون از زندگیش و مسلمان شدنش برام مے گفت … منم از بلایے ڪه سرم اومده بود براش گفتم … از شنیدن حرف ها و درد دل هاے من خیلے ناراحت شد …

- من برات دعا مے ڪنم … از صمیم قلب دعا مے ڪنم ڪه خوب بشے …

خیلی دل مرده و دلگیر بودم …

- خداے من، جواب دعاهاے من رو نداد … شاید ڪلیسا دروغ میگه و خدا واقعا مرده باشه …

چرخیدم و به پشت دراز ڪشیدم … و زل زدم به سقف …

- خداے تو جوابت رو داد … اگر خداے تو، جواب من رو هم بده؛ بهش ایمان میارم …

خیلی ناامید بودم … فقط مے خواستم زنده بمونم … به بهشت و جهنم اعتقاد داشتم اما بهشت من، همین زندگے بود … بهشتے ڪه براے نگهداشتنش حاضر بودم هر ڪارے بڪنم … هر ڪارے …

ادامه دارد..

تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 نظر دهید »

Shaker: #تـمـــام_زنــدگــــے_مــن 

31 خرداد 1400 توسط آرامش

Shaker:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
? قــسـمـت دوم
(مـســیـحــے یـا یـهـودے)

ےه هفته دیگه هم به همین منوال گذشت … به خودم گفتم…

- تو یه احمقے آنیتا … مگه چقدر از عمرت باقے مونده ڪه اون رو هم دارے با ناله و گریه هدر میدے؟ … به جاے اینڪه دائم به مرگ فڪر مے ڪنے، این روزهاے باقے مونده رو خوش باش …

همےن ڪار رو هم ڪردم … درس و دانشگاه رو ڪنار گذاشتم … یه لیست درست ڪردم از تمام ڪارهایے ڪه دوست داشتم انجام شون بدم … و شروع ڪردم به انجام دادن شون … دائم توے پارتے و مهمونے بودم … بدون توجه به حرف دڪترها، هر چیزے رو ڪه ازش منع شده بودم؛ مے خوردم … انگار مے خواستم از خودم و خدا انتقام بگیرم … از دنیا و همه چیز متنفر بودم … دیگه به هیچے ایمان نداشتم …

اون شب توے پارتے حالم خیلے بد شد … سرگیجه و سردردم وحشتناک شده بود … دیگه حتے نمے تونستم روے یه خط راست راه برم … سر و صدا و موسیقے مثل یه همهمه گنگ و مبهم توے سرم مے پیچید … دیگه نفهمیدم چے شد …

چشم باز ڪردم دیدم توے اورژانس بیمارستانم … سرم درد مے ڪرد و هنوز گیج بودم … دڪتر اومد بالاے سرم و شروع به سوال پرسیدن ڪرد … حوصله هیچ ڪس رو نداشتم … بالاخره تموم شد و پرستار پرده رو ڪنار زد …

تخت ڪنار من، یه زن جوان محجبه بود … اول فڪر ڪردم یه راهبه است اما حامله بود … تعجب ڪردم … با خودم گفتم شاید یهودیه … اما روبند نداشت و لباس و مقنعه اش هم مشڪے نبود … من هرگز، قبل از این، یه مسلمان رو از نزدیک ندیده بودم …

ادامه دارد…

تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 نظر دهید »

نام رمان:#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن  

31 خرداد 1400 توسط آرامش

✨نام رمان:#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن

? قــسـمـت اول
(زمــانـــے بـراے زنـدگــے)

حتی وقتے مشروب نمے خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادے شده بود … ڪم ڪم حس مے ڪردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم … و …

هر دفعه یه بهانه براے این علائم پیدا مے ڪردم …ولی فڪرش رو نمے ڪردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه …

بالاخره رفتم دڪتر … بعد از ڪلے آزمایش و جلسات پزشڪی… توے چشمم نگاه ڪرد و گفت …

- متاسفیم خانم ڪوتزینگه … شما زمان زیادے زنده نمے مونید … با توجه به شرایط و موقعیت این تومور … در صد موفقیت عمل خیلے پایینه و شما از عملپ زنده برنمے گردید … همین ڪه سرتون رو …

مغزم هنگ ڪرده بود … دیگه ڪار نمے ڪرد … دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم مے چرخید …

- خدایا! من فقط 21 سالمه … چطور چنین چیزے ممڪنه؟… فقط چند ماه؟ … فقط چند ماه دیگه زنده ام!! …

حالم خیلے خراب بود … برگشتم خونه … بدون اینڪه چیزے بگم دویدم توے اتاق و در رو قفل ڪردم … خودم رو پرت ڪردم توے تخت … فقط گریه مے ڪردم … دلم نمے خواست احدے رو ببینم … هیچ ڪسے رو …

یڪشنبه رفتم ڪلیسا … حتے فڪر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش مے برد … هفته ها به خدا التماس ڪردم … نذر ڪردم … اما نذرها و التماس هاے من هیچ فایده اے نداشت … نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم ڪه دیگه ڪنترل هیچ ڪدوم از رفتارهام دست خودم نبود … و پدر و مادرم آشفته و گرفته … چون علت این همه درد و ناراحتے رو نمے دونستن …

خدا صداے من رو نمے شنید ..

ادامه دارد..

تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات

#برای_خواندن_قسمت_های_ و بعدی رمان با ما باشید…

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 71
  • 72
  • 73
  • ...
  • 74
  • ...
  • 75
  • 76
  • 77
  • ...
  • 78
  • ...
  • 79
  • 80
  • 81
  • ...
  • 882
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 19
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 30
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 106
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • ♡ گوشه نشین حرم ♡
  • مرضیه کرنوکر
  • طرید

آمار

  • امروز: 4627
  • دیروز: 2875
  • 7 روز قبل: 22988
  • 1 ماه قبل: 67957
  • کل بازدیدها: 2224129

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس