آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

چهار چیز برای مومن

30 خرداد 1400 توسط آرامش

✍ امام صادق (علیه السلام) فرموده اند ، مؤمن واقعى لازم است که چهار چیز داشته باشد :

1⃣ خانه وسیع
2⃣ سواری خوب
3⃣ لباس زیبا.
4⃣ چراغ پر نور

☘ یکی از افراد حاضر از ایشان پرسید ما که توانایی فراهم کردن این امکانات را نداریم چه کار کنیم؟

? حضرت (علیه السلام) فرمودند ، این حدیث علاوه بر معنای ظاهری ، دارای معنای باطنی و پنهان نیز میباشد :

1⃣ منظور از خانه وسیع ، صبر است که بیان گر
‌ روح بزرگ است.
2⃣ منظور از مرکب خوب ، عقل است.
3⃣ منظور از لباس زیبا ، حیا است.
4⃣ و چراغ پر نور ، همان علم و دانش است که
ثمره آن بندگی است.

? اصول کافی ، ج6

 نظر دهید »

رمان

29 خرداد 1400 توسط آرامش

#فرار_از_جهنم
#قسمت_آخر : خوشبخت ترین مرد دنیا ?

قصد داشتم برم دانشگاه … با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ? … .

من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ? … مادر سالم و خوبی هم نداشتم … برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ? …

اما امروز خوشحال و شاکرم … و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ? …

من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی?، خرج بچه ها ? ، قبض ها و رسیدها ? ، پول بیمه و … بدم … .

مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم … چون دوست دارم بچه هام درس بخونن ? و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ? … .

زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته? … اما من آرامم … قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ? …

من و همسرم، هر دو کار می کنیم … و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ? … وقتی همسرم از سر کار برمی گرده … با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها … برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه … .

من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ? … می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم … و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ? …

و من این جواب منه … نه … هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ? …

اتحاد، عدالت، خودباوری … من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم … و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست.

 نظر دهید »

رمان

29 خرداد 1400 توسط آرامش

#فرار_از_جهنم
#قسمت_شصت_و_دوم: تو رحمت خدایی ?

اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد ? … گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت ? …

من ایستاده بودم و نگاهش می کردم ? … حس داشتن خانواده … همسری که دوستم داشت❤️ … مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه … چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود? … .

بهش نگاه می کردم … رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود … حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ? … بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم ? …

من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت? … چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم ? …

صندلی رو برام عقب کشید … با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت … با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش … من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ? …

با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه … اشک از چشمم پایین اومد ? … بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت … و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم❤️ …

حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد … استنلی چی شده؟ … چه اتفاقی افتاد؟ … من کاری کردم؟ ? …
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت … احساس و اشک ها به اختیار من نبودن ? … .

با چشم های خیس بهش نگاه می کردم … به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم …

- حسنا، تا امروز … هرگز… تا این حد … لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ? … تمام زندگیم … این زندگی … تو رحمت خدایی حسنا …

دیگه نتونستم ادامه بدم … حسنا هم گریه اش گرفته بود ? … بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت … دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم ? … .

 نظر دهید »

رمان

29 خرداد 1400 توسط آرامش

#فرار_از_جهنم
#قسمت_شصت_و_یکم: ماشاالله

نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم ? اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست☺️ …

اون اولین خانواده من بود … کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ? … خیلی می ترسیدم … نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم ? …

بالاخره مراسم شروع شد … بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن ? … چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند ? ? ? … هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود …

عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد? … کنارم نشست… و خوندن خطبه شروع شد ? … .
همه میومدن سمتم … تبریک می گفتن و مصافحه می کردن ✋ … هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم ? … بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند? … حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود … حتی اگر بهشتی وجود نداشت … قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم … .

دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد… دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد✉️ … داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود … پیشانیم رو بوسید و گفت ? … ماشاء الله …

گیج می خوردم … دست کردم توی پاکت … دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود ? … .

.پ.ن: جهت رفع شبهه احتمالی، حاج آقا، درد دل استنلی رو با خدا شنیده بوده

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 69
  • 70
  • 71
  • ...
  • 72
  • ...
  • 73
  • 74
  • 75
  • ...
  • 76
  • ...
  • 77
  • 78
  • 79
  • ...
  • 878
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

رتبه

    جستجو

    کاربران آنلاین

    • مهنــــا
    • نورفشان
    • رهگذر

    آمار

    • امروز: 59
    • دیروز:
    • 7 روز قبل: 13021
    • 1 ماه قبل: 90854
    • کل بازدیدها: 1705345

    آرامش

    http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

    • zeynab
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس