سقا
لقب «سقّا» (آب آور) قبلًا به حضرت ابوالفضل داده شده بود‼️
روز عاشورا می شود، بنابر یکی از دو روایت، ابوالفضل می آید جلو، عرض میکند برادر جان، به من هم اجازه بفرمایید، این سینه من دیگر تنگ شده است، دیگر طاقت نمی آورم، میخواهم هرچه زودتر جان خودم را قربان شما کنم. من نمیدانم روی چه مصلحتی-خود ابا عبداللَّه بهتر میدانست-
فرمود:برادرم! حالا که میخواهی بروی، پس برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. (این را هم عرض کنم:
لقب «سقّا» (آب آور) قبلًا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش ابوالفضل توانسته بود برود، صف دشمن را بشکافد و برای اطفال ابا عبداللَّه آب بیاورد. اینجور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ خیر، سه شبانه روز بود که [از آب] ممنوع بودند، ولی در این خلال توانستند یکی دو بار آب تهیه کنند. از جمله در شب عاشورا تهیه کردند، حتی غسل کردند، بدنهای خودشان را شستشو دادند). فرمود: چَشم.
حالا ببینید چه منظره باشکوهی است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانیت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت است، چقدر فداکاری است! یک تنه خودش را به این جمعیت میزند. مجموع کسانی را که دور این آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته اند.خودش را وارد شریعه فرات میکند. اسب خودش را داخل آب میبرد. این را همه نوشته اند: اول، مشکی را که همراه دارد پر از آب میکند و به دوش میگیرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است، همین طوری که سوار است تا زیر شکم اسب را آب گرفته است، دست میبَرد زیر آب، مقداری آب با دو مشت خودش تا نزدیک لبهای مقدس می آورد.آنهایی که از دور ناظر بوده اند گفته اند اندکی تأمل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد.آبها را روی آب ریخت. آنجا کسی ندانست که چرا ابوالفضل آب نیاشامید، اما وقتی بیرون آمد یک رجزی خواند که در این رجز مخاطبْ خودش بود نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید. دیدند در رجزش دارد خودش را خطاب میکند، میگوید:
ای نفس ابوالفضل! میخواهم دیگر بعد از حسین زنده نمانی. حسین دارد شربت مرگ می نوشد، حسین با لب تشنه در کنار خیمه ها ایستاده است و تو میخواهی آب بیاشامی؟!پس مردانگی کجا رفت؟ شرف کجا رفت؟ مواسات کجا رفت؟ همدلی کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست؟ مگر تو مأموم او نیستی؟ مگر تو تابع او نیستی؟
منبع:حماسۀ حسینی، ج 1، ص:۸۷،۸۸