آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

#علمدار_عشق #قسمت_سیزدهم 

27 تیر 1400 توسط آرامش

ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?

#علمدار_عشق
#قسمت_سیزدهم

تا رسیدن ما به مشهد 16 ساعتی طول کشید
برنامه مشهدمون کلا متفاوفت بود
خانما یه هتل بودن
آقایون یه هتل دیگه
هرکس هم هرتایم و هرجا میخاست میتونست بره

منو زهرام باهم میرفتیم حرم ،بازار فقط تنها جایی که من و زهرا و آقای کرمی و آقای صبوری چهارتایی باهم رفتیم
پارک ملت مشهد بود

واگرنه حتی باغ وحش هم منو زهرا تنهایی رفتیم

من که انقدر خرید کرده بودم
با یه چمدون اومده بودم با چهارتا چمدون داشتم میرفتم

چمدون ها هم سنگین

-وای نرگس اینا رو چطوری ببریم
+نمیدونم زهرا
- آهان فهمیدم

زهرا گوشی مبایلش گرفت دستش
- الوسلام داداش
تو هتل مایی؟
* الو سلام بله
چطور مگه؟
- میشه بیایی اتاق ما
* بله حتما

+زهرا این چه کاری بود کردی؟
من خرید کردم داداش بنده خدای تو زحمتش بکشه ؟
- ن بابا چه زحمتی

منو زهرا و آقای کرمی با چمدون ها وارد آسانسور شدیم

مرتضی: خانم موسوی ببخشید یه سوال
+ بله بفرمایید
مرتضی: اسم پدر بزرگوارتون سیدحسن هست؟
+ بله چطور؟
مرتضی؛ پدرتون فرمانده پدرماهستن
+ اسم شریف پدرتون چیه ؟
مرتضی : کمیل کرمی
+ وای خدای من
پدرمن سالهاست دنبال جانشینش تو عملیات کربلای 5 میگرده

سوار ماشین شدیم و به سمت قزوین راه افتادیم

یه ساعت اومده برسیم قزوین
که گوشیم زنگ خورد
عکس و شماره سیدهادی رو گوشی نمایان شد
+ سلام عزیزدل عمه
•• سلام عمه خانم کجایی ؟
+ نزدیکیم چطور؟
•• بابا بیا که کاروان خاندان موسوی انتظارت میکشن
+ کی اومدید
•• عمه مگه حاج بابا میذاره کسی نیاد استقبال سوگلیش
+ به آقاجون بگو براش یه سوپرایز دارم
•• باشه کارنداری عمه خانم
+ نه عزیزم
تلفن که قطع کردم
رو به زهرا گفتم : زهرا میخوام نشون بابا بدمتون به داداشتم بگو ‌بی زحمت
- باشه

بعد از یه ساعت رسیدیم
چمدونا رو داداش محمد و سیدهادی تحویل گرفتن

منو زهرا و آقای کرمی رفتیم به سمت آقاجون بعد سلام و احوال پرسی و مقدمه چینی
+ آقاجون یادتونہ گفتید چهره آقای کرمی براتون آشناست
°° آره بابا
پسرم اسم پدرت چیه ؟
••کمیل حاج آقا
جانشین شما تو عملیات کربلای 5

آقاجون مرتضی سفت مرتضی در آغوش گرفت
بعدمدتی که آروم شد
شماره منزل و آدرسشون گرفت
به سمت خونه راهی شدیم
#ادامه_دارد

 نظر دهید »

 #علمدار_عشق #قسمت_دوازدهم 

27 تیر 1400 توسط آرامش

ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?

#علمدار_عشق
#قسمت_دوازدهم

سوار اتوبوس شدیم
به طوری اتفاقی من و زهرا کرمی کنار هم قرار گرفتیم

زهرا شروع کرد به حرف زدن
منو شما چند تا رتبه با هم فرق داریم
بله میدونم
اسم من زهراست
منم نرگس ساداتم
ای جانم ساداتی

میگم نرگس با اونکه مانتویی چقدر با حجابی
ممنونم زهرا جان
شروع کردیم به حرف زدن
باهم دوست شدیم
زهرا اینا 4 تا بچه بودن
مرتضی- مجتبی- فاطمه - زهرا
پدر زهرا جانباز جنگ بود تو عملیات کربلای 5 جانباز شده بود

چند ساعت بعد رسیدیم دریا
همه کنار هم آب بازی میکردن
ولی من تنها روی یه تخت سنگ نشسته بودم و به دریا نگاه میکردم

چند متر اون طرف تر
زهرا و برادرش باهم آب بازی میکردن
زهرا باحجاب کامل و برادرشم با لباس یقعه طلبگی
معلوم بود خیلی باهم صمیمی بودند

تا آقای صبوری همکلاسیمون رفت سمت آقای کرمی
زهرا هم اومد پیش من
نرگس پاشو بیا بریم صدف جمع کنیم
باشه

ناهار منو زهرا با هم خوردیم

بعد از ناهار به سمت ویلا راه افتادیم

ویلای ما تا ویلای آقایون 300 متری فاصله داشت
فضای ببینشم یه جنگل سرسبز بود

منو نرگس
یه دختر خانمی به اسم مرجان رفیعی با هم تو یه اتاق بودیم

مرجان دختر کاملا بی حجاب بود

من که انقدر خسته بودم بدون شام خوابیدم

فردا صبح بعد از صبحونه
زهرا اعلام کرد داریم میریم بازار محلی
اما خانمها حواسشون باشه از کاروان جدا نشن
منو- زهرا کنار هم راه میرفتیم خرید میکردیم
چشمام خورد به یه دست فروش که لباس محلی میفروخت
چهار دست خریدم برای خودم - نرگس سادات- رقیه سادات و زن سیدهادی خریدم
بعد از ظهر بعد از نماز صرف ناهار یه مقداری استراحت
به سمت چند تا امامزاده که تا ویلا فاصله داشتن حرکت کردیم
من هم طبق معمول به حرمت مکانی که قرار بود بریم چادر سر کردم

روز سوم اردومون در شمال
رفتیم تلکابین سوار بشیم
تعداد دخترا 30 نفر بود و تو کابین 6 تا خانم سوار شدیم

عصری ساعت 4 بعد از ظهر به سمت مشهدالرضا حرکت کردیم

#ادامه_دارد

 نظر دهید »

 #علمدار_عشق #قسمت_یازدهم 

26 تیر 1400 توسط آرامش

ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?

#علمدار_عشق
#قسمت_یازدهم

وارد خونه شدیم
عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی برات آشنانبود ؟
چرا حاجی انگار یه جا دیدمش
اما خوب یادم نمیاد

تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتاد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابر بانکم پول ریخته

امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونم بسته ام آمده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده ام است

تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعد از نماز صبح دیگه هیچکس دیگه نخوابید
تا صبحانه بخوریم منو سیدهادی آماده بشیم ساعت 6 شد

عزیزجون منو از زیر قرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی با همه یه ربع تو بغل آقاجون بودم بالاخره ساعت 6:15 از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن
تا سیدهادی از ماشین پیاده شد
آقای کرمی اومد جلو

إه سلام سیدجان تو اینجا چیکارمیکنی؟
سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم

یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعد از خداحافظی سیدهادی
آقای کریمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم

بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون در جمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کریمی هستن
هر سوالی و یا هر مشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید
ایشان به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چنانچه از هر فردی مشاهده بشه حتما برخورد میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوار شید
علی جان برادران راهنمایی سمت اتوبوس شون

#ادامه_دارد

 نظر دهید »

 #علمدار_عشق #قسمت_دهم 

24 تیر 1400 توسط آرامش

ا? ? ? ? ? ? ? ✺﷽ ✺
ا ? ? ? ? ? ?
ا ? ? ? ? ?
ا? ? ? ?
ا ? ? ?
ا ? ?
ا?

#علمدار_عشق
#قسمت_دهم

امروز جشن ورودی دانشگاه است
من به همراه آقاجون و عزیزجون به سمت دانشگاه حرکت کردیم
ردیف سوم نشسته ایم
یه ربع بعد مجری که یه پسر جون بود اومد رو سن
با صدای شادی شروع کرد به صحبت

مجری
سلاممممممم
-
آقایون خانمها زشته ها هشت تا دانشجو اینجاست از مامان و باباهاتون خجالت بکشید
دوباره سلام
بچه ها هم بلند گفتن سلام
مجری ادامه داد
من شروع بدبختیتونو از طرف خودم تبریک میگم
دنبال استاد دویدن ها
التماس کردن سر نیم نمره ها
بچه ها خوش اومدید به دانشگاه
تک نفر اومدید
ان شاالله با اهل و عیال
دو نفره ،سه نفره ،الی ده نفر خارج بشید
- خیلی پسر شادی بود
تاتر و سرود اجرا شد
رئیس دانشگاه اومد یه نیم ساعتی حرف زد
بعد دوباره مجری میکروفون گرفت خوب نوبتی هم باشه نوبت آشنایی و معرفی نخبه های وارد دانشگاه شدند
سکوت قابل وصفی کل سالن برداشته بود
اولین نخبی ما از بانوان محترمه هستن
سرکار خانم نرگس سادات موسوی
تشویقشون کنید
اولین کسی که تشویقم کردن آقاجون و عزیزجون بود
بلندشدم و به سمت جایگاه حرکت کردم

ایشان با رتبه 98 وارد رشته فیزیک کوانتوم شدند
نخبه بعدی هم باز از بانوان هستن لطفا تشویقشون کنید
سرکار خانم
زهرا کرمی
ایشان هم با رتبه 101 وارد رشته فیزیک کوانتوم شدن
اسم چند نفر دیگه خونده شد بعد گفت
خب حالا نوبتی هم باشه نوبت نخبه های آقاست
گل پسرا اساسی تشویق کنیدا
آقای
سید علی صبوری
با رتبه 183
ورودی رشته فیزیک کوانتوم

خب اما ما یه مهمان ویژه داریم کسی که پارسال وارد رشته فیزیک کونتوام شد و در این دو ترم متوالی نمره A کسب کردند
بردار مومن و همیشه در صحنه حاضرمون
آقاااااااای
مرتضی کرمی
بزن دست نهههههه
صلوات قشنگ رو به افتخارش

بعد رئیس دانشگاه نفری یه دونه بهمون سکه بهار آزادی با یه لوح تقدیر داد
و گفتن یه هفته دیگه
یه اردوی ده روز برای ورودی هاست
که شمال + مشهده

در راه برگشت
آقاجون بهم گفت
نرگس بابا امروز جزو بهترین روزای زندگی من بود
ان شاالله از همه موفق تر بشی
- ممنونم آقاجون
آقاجون : منو مادرت بهت افتخار میکنیم
- ? ? ? ? من هرچی دارم از شما دارم

#ادامه_دارد

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 56
  • 57
  • 58
  • ...
  • 59
  • ...
  • 60
  • 61
  • 62
  • ...
  • 63
  • ...
  • 64
  • 65
  • 66
  • ...
  • 882
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 19
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 30
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 106
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • سلام

آمار

  • امروز: 5012
  • دیروز: 2875
  • 7 روز قبل: 22988
  • 1 ماه قبل: 67957
  • کل بازدیدها: 2224129

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس