گرسنه
امام جماعت مسجدی در ونک مستوفی از قبل انقلاب تعریف میکرد که خانمینیمهبرهنه و بیحجاب و آرایش کرده و دست و سینه باز نزد من آمده و مسئلهای در مورد ارث از من سئوال کرد.
گفتم خانم من هم از شما میخواهم مسئلهای بپرسم. اگر جواب دادید، من هم جواب میدهم
گفت: شما از من؟ گفتم بله. گفت بفرمائید.
گفتم: شخصی در محلی مشغول غذا خوردنست غذا هم بسیار مطبوع و خوشبو است، گرسنهای از کنار او میگذرد، پایش از حرکت میایستد، جلوی او مینشیند، شاید تعارفش کند، ولی او اعتنا نمیکند.
شخص گرسنه تقاضای یک لقمه میکند. او میگوید: غذا متعلق بمن است و نمیدهم هر چه التماس میکند، او به خوردن ادامه میدهد، خانم این چگونه آدمیست؟
گفت: آن شخص بیرحم از شمر بدتر است.
گفتم: گرسنه دو جور است، یکی گرسنه شکم و یکی گرسنه شهوت.
جوان گرسنه شهوت ، خانم نیمهبرهنه و زیبائی را میبیند که همه نوع عطرها و آرایش های مطبوع دارد، هر چه با او راه میرود شاید خانم توجهی به او بکند و مقداری روی خوش به او نشان بدهد، خانم اعتنا نمیکند. جوان اظهار علاقه میکند، زن محل نمیگذارد. جوان خواهش میکند، زن میگوید: من نجیبم و حاضر نیستم با تو صحبت کنم. جوان التماس میکند، زن توجه نمیکند.
این خانم چگونه آدمیاست؟
خانم فکری کرد و از جا حرکت کرد و از خانه بیرون رفت.
فردا درب منزل صدا کرد، رفتم در را باز کردم. دیدم سرهنگی دم در ایستاده و اجازه ورود میخواهد. وقتی وارد اطاق شد و نشست، گفت من شوهر همان خانم دیروزی هستم. وقتی که با او ازدواج کردم چون خانوادهای مذهبی بودیم از او خواستم با حجاب باشد، گفت: بعد از ازدواج. ولی بعدازدواج هرچه خواهش و تهدید کردم، زیر بار نرفت. ولی دیروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامیخواست. نمیدانم شما دیروز به او چه گفتید؟
ماجرا را به او گفتم. او با خود عبایی آورده بود. به من داد و تشکر کرد و رفت
📚منبع :کتاب حیا و خودآرایی و نقش آنها در سلامت روانی زن
اثر عباس رجبی