آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

گفتگو میان اهل بهشت و جهنم

03 مهر 1397 توسط آرامش

در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است٬ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان می پرسند: چه عاملی شما را به دوزخ روانه کرد؟

آنها می گویند : 4 عامل :

1 - « لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ »
٬ پای بند به نماز نبودیم .

2 - « لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ »
به گرسنگان اعتنا نمی کردیم.

3 - « کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ »
٬ ما در جامعه فاسد هضم شدیم .

4 - « کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین »
٬ قیامت را هم نمی پذیرفتیم.

منبع: قصص الصلاة

 نظر دهید »

خدواند به جماعتی بال میدهد؟؟

03 مهر 1397 توسط آرامش

پیامبر خدا (صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم) فرمودند

وقتى روز قیامت فرا رسد، خداوند به گروهى از امتم بال می‌دهد تا با آنها از آرامگاهشان به سمت بهشت پرواز کنند، در آنجا خوش و مرفّه و هر طورى که بخواهند به سر مى‏ برند، فرشتگان به آنها می‌گویند:
🌱آیا شما حساب را دیدید؟
جواب مى‏دهند؛ ما حسابى ندیدیم.

🌱آیا در پل صراط مجازات شدید؟
جواب مى‏دهند: ما پل صراطى ندیدیم.

🌱سپس مى‏گویند: آیا جهنّم را دیدید؟
مى‏ گویند: ما چیزى ندیدیم.

🌱آنگاه فرشتگان مى‏گویند: شما از امّت کدام پیامبرید؟
جواب مى‏دهند: از امّت حضرت محمّد(ص).

فرشتگان مى‏ گویند شما را به خدا سوگند، بگویید؛ کار شما در دنیا چه بود؟
مى‏گویند: ما دو خصلت داشتیم که خداوند به خاطر آن این مقام را با لطف و رحمت خود مرحمت کرد.

مى‏پرسند: آن دو خصلت چه بودند؟

در خلوت از خدا شرم مى‏ کردیم مرتکب گناه شویم
دیگر آن که هر چه خداوند روزى ما کرده بود راضى بودیم.

فرشتگان مى‏گویند، این مقام زیبنده شماست.

منبع:مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام

 نظر دهید »

برای_برکت_یافتن_زندگی_چه_کنیم

03 مهر 1397 توسط آرامش

آیت الله بهجت(ره):
برای برکت یافتن زندگی،با اعتقادکامل والتزام صادقانه نسبت به لوازمش،دائماً استغفارکنیدخسته نشویدوبه‌طورمکرر غیرضروریات وغیرواجبات اوقات خودرابه آن اختصاص دهید.

 نظر دهید »

زندگی به سبک شهدا

03 مهر 1397 توسط آرامش

باران خیلی تند می آمد. بهم گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم. بالاخره گفت « می خوای بدونی ؟ پاشو تو هم بیا. »

با لندرور شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها.

در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت « آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری به مون بزنه، ببینه چی می کشیم. »

آقا مهدی بهش گفت «خیله خب پدرجان. اشکال نداره. شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود. »

از یکی از همسایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه، راه آب می کندیم.

 شهید مهدی_باکری
منبع :یادگاران، ج3 ص 15

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 580
  • 581
  • 582
  • ...
  • 583
  • ...
  • 584
  • 585
  • 586
  • ...
  • 587
  • ...
  • 588
  • 589
  • 590
  • ...
  • 882
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

رتبه

    جستجو

    کاربران آنلاین

    آمار

    • امروز: 1291
    • دیروز: 5387
    • 7 روز قبل: 25440
    • 1 ماه قبل: 72338
    • کل بازدیدها: 2229516

    آرامش

    http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

    • zeynab
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس