زندگی به سبک شهدا
باران خیلی تند می آمد. بهم گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم. بالاخره گفت « می خوای بدونی ؟ پاشو تو هم بیا. »
با لندرور شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها.
در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت « آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری به مون بزنه، ببینه چی می کشیم. »
آقا مهدی بهش گفت «خیله خب پدرجان. اشکال نداره. شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود. »
از یکی از همسایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه، راه آب می کندیم.
شهید مهدی_باکری
منبع :یادگاران، ج3 ص 15
جراحت در راه خدا
رسول اڪرم(ص)*
مَن جُرِحَ فی سَبیلِ اللّه ِ جاءَ یَومَ القِیامَةِ ریحُهُ کَرِیحِ المِسکِ . . . عَلَیهِ طابَعُ الشُّهَداءِ ؛
هر کس در راه خداوند مجروح شود ، در حالى وارد قیامت مى شود که بویش چون بوى مشک است . . . و نشان شهیدان را دارد .
منبع:میزان الحکمه ، ح 9814 .