خاطره شهیده
آمد وگفت:به من یک روز مرخصی بده.رفت و شب دیدم سخت راه میرود ?
پرسیدم:تصادف کردی؟
جواب نداد
پاپیچش شدم و گفت:روی لولههای نفت که خدا میداند توی آفتاب داغ خوزستان چقدر داغ میشدند پابرهنه راه رفته ?
پرسیدم:چرا؟ ?
گفت:غافل شده بودم،این کار رو باید میکردم تا یادم بیاید چه آتشی درآخرت منتظرم است ?
گفت:بعضی اشارهها،بعضی سکوتهای نابجا؛همه گناهای کوچیکیه که تکرار میکنیم و برامون عادی میشن ?
شهیده مریم فرهانیان ?