آرامش

حقیقت، اصیل ترین ،جاودانه ترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است.
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

توبه

13 مرداد 1399 توسط آرامش

مسئول حفاظت خانه یکی از ماموران رژیم پهلوی بود. محل ماموریتش هم نزدیک خانه استاد. مشکوک شده بود که چرا هر شب در یک ساعت معین چراغ اتاق استاد روشن می شود؟! اوضاع را دقیقا زیر نظر گرفت و آرام آرام آمد پشت پنجره…

? آن چیزی که فکر می کرد نبود. صدا نه صدای تایپ اعلامیه های آیت الله بود، نه صدای جلسات سری. صدای گریه و مناجات بود. دلش نیامد از کنار پنجره برود. کم کم چشم هایش خیس شد و چند روز بعد آمد برای توبه…

قسمت:11

#شهید_مطهری

#خاطرات_طلبگی_بزرگان

 نظر دهید »

کوتاه ولی پر معنی 

13 مرداد 1399 توسط آرامش


? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?

اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای،
او را خوار مساز
بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی..

گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی ، شاپرک میان دستانت له میشود …

نیت تو کجا و سرنوشت کجا !!

هنگامی که افسرده ای ، بدان جایی در اعماق وجودت ، حضور ” خدا ” را فراموش کرده ای …

لحظه ها
تنها مهاجرانی هستند
که هرگز بر نمی گردند
هرگز ! ? ?

ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد …
اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾــﺮﺍﻥ ﻣﯿـکند !

? ?

 1 نظر

غذای دانشکده

13 مرداد 1399 توسط آرامش

 آبدارچی پرسید: «چرا شما از این غذا نمی خورید؟ غذا که مال استادان است.»

گفت: «به شما هم چنین غذایی می دهند؟»
آبدارچی جواب داد: «نه آقا! آن ها چلوکباب دوبله میگیرند!»

? روز بعد صدای اعتراضش از اتاق رئیس دانشکده به گوش می رسید.
-«چرا تبعیض قائل می شوید؟ چرا این ها را ضعیف حساب می کنید؟ آن ها هم شخصیت دارند!»

? تا روز آخر تدریس هیچ وقت غذای دانشکده را نخورد!

قسمت:12

#شهید_مطهری

#خاطرات_طلبگی_بزرگان

https://abasaleh93.kowsarblog.ir/

 نظر دهید »

بذر دین...

12 مرداد 1399 توسط آرامش


? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?
? پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک
که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود داد!!!..
کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟

? کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود.
سپس کودک از پدرش پرسید:
چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟
آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه!

? پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت.
روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود…

? بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود.
پدر رو به پسر کرد و گفت:

? چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است
اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود.
دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است؛
مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم.

? ? ? ?

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 305
  • 306
  • 307
  • ...
  • 308
  • ...
  • 309
  • 310
  • 311
  • ...
  • 312
  • ...
  • 313
  • 314
  • 315
  • ...
  • 878
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 18
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 36
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 26
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

جستجو

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • رهگذر

آمار

  • امروز: 337
  • دیروز: 1767
  • 7 روز قبل: 14788
  • 1 ماه قبل: 92621
  • کل بازدیدها: 1707112

آرامش

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/sore/sore_H_F/H10.png

  • zeynab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس