دنیا
عبا و عمامه
پشت تریبون رفته بود برای معرفی استاد. سنگ تمام هم گذاشته بود! -«اگر برای بقیه لباس روحانیت افتخار است ایشان خودشان افتخار این لباس هستند.» استاد که آمد پشت تریبون با حالتی عصبانی گفت: -«آقا! این تعارف های پوچ چیست که به یکدیگر میکنیم! من کی ام که افتخار این لباس باشم. من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم؛ آن هم همین عبا و عمامه است.» لحن صدایش تلخ شده بود و صورتش برافروخته… قسمت:16 #شهید_مطهری #خاطرات_طلبگی_بزرگان
بابا میان انگشتان آقا را می بینم
وقتی به تراجم علمای سلف مراجعه کنیم، می بینیم که افراد بسیاری در میان آن ها بوده اند که صاحب کرامات و معنویات بوده اند. هم در علمیات صاحب کرامت بوده اند و هم در عملیات و عبودیت. و جمع بین او دو نیز کرامت است!
شخصی پسر نابینایش را نزد مرحوم شیخ جعفر شوشتری برده بود که به جهت استشفای او سوره ی حمد بخواند. ایشان فرموده بود:
ما جوان ها هنوز حال و نفس پیرها را نداریم، به نزد پدرم بروید.
وی نزد پدر ایشان رفته بود، و ایشان هم دست روی چشم بچه گذاشته و مشغول خواندن سوره ی حمد شده بود، مقداری که خوانده بود بچه گفته بود: بابا! از میان انگشتان آقا می بینم. و وقتی که حمد تمام شده بود، همه جا و همه چیز را کاملا دیده بود!
? در محضر ایت الله بهجت

