یک روز باقیست چه میکنی؟
? اگر فقط یک روز دیگر از زندگیتان مانده باشد، چه کارهایی برایتان در اولویت است که می خواهید انجام دهید؟
? روزی با دوستی مشغول بگو بخند بودیم، قول و قرار می گذاشتیم که ترم بعد چنین می کنیم و چنان می کنیم
? ناگهان دوستم به فکر فرو رفت و گفت واقعا اگر به ترم بعد نرسیدیم و مُردیم چه ؟ اگر امروز آخرین روز زندگیمان باشد چه؟ اگر خوابیدیم و بیدار نشدیم چه؟ و در آخر هم پرسید واقعا اگر یک روز از زندگیت باقی مانده باشد چه کار میکنی ؟
? وای یک روز خیلی کم است من خیلی کار دارم ، من دل های بسیاری را شکسته ام که نیاز به دلجویی دارد، من غیبت ها کرده ام، تهمت ها زده ام، من محبت های زیادی در دلم دارم و هرگز بروز نداده ام، مدت هاست می خواستم به پدرم بگویم که چقدر دوستش دارم و می خواهم دستش را ببوسم، من مدت هاست شاخه ای گل برای مادرم نخریده ام ، من دلم نمی خواهد بمیرم … واقعا یک روز فرصت کم نیست؟ این بی انصافی است این همه سال هدر دادن را من چطور در یک روز جبران کنم؟
? تصورش را بکنید در این لحظه ای که من و شما داریم این متن را می خوانیم در گوشه گوشه این جهان چندین نفر دارند جان می دهند آن ها دیگر فرصت ندارند که حتی فکرش را بکنند که ثانیه ای دیگر چه خواهند کرد.
? حالا شما بگویید اگر فقط یک روز دیگر از زندگیتان مانده باشد و فقط 24 ساعت فرصت داشته باشید و بعد از آن باید به سفر بی بازگشت آخرت بروید چه کارهایی برایتان در اولویت است که می خواهید انجام دهید؟
بالاترین عیب؟
امام خمینی (ره):
هیچ عیبی بالاتر از آن نیست که انسان عیب خود را نفهمد و از آن غافل باشد. چقدر زشت است انسانی که خود دارای هزاران عیب است از عیوب خود غفلت کند و به عیوب دیگران بپردازد تا عیوب دیگران را مانع و سرپوشی از کشف عیوب خود قرار بدهد. اگر انسان قدری در حالات و اخلاق و اعمال خود سیر کند و به اصلاح آن بپردازد در نهایت کارهایش اصلاح میشود و اگر خود را خالی از هر گونه عیبی بداند نهایت جهل ونادانی او است و هیچ عیبی بالاتر از آن نیست که انسان عیب خود را نفهمد و از آن غافل باشد و با آن که مجموعهی عیوب است ، به عیوب دیگران بپردازد. منبع: چهل حدیث ، ص269
شهادت استاد مطهری
شب جمعه بود؛ یکباره با شوق و ذوق از خواب پرید! پرسیدم:«چی شده؟!» گفت: «خواب دیدم من و امام دور کعبه مشغول طواف هستیم. ناگهان متوجه شدم حضرت رسول(ص) دارند به طرف ما می آیند. به احترام امام خودم را کشیدم کنار و گفتم ایشان از اولاد شما هستند. پیامبر(ص) امام را بوسیدند و به سمت من آمدند. لب هایشان را روی لب های من گذاشتند و دیگر برنداشتند و من از شدت شوق و شعف از خواب پریدم. هنوز داغی لب های پیامبر را حس میکنم!»
? گفتم ان شاء الله رسول الله(ص) سخنرانی های شما را تایید کرده اند. کمی سکوت کرد و بعد گفت: «من مطمئنم به زودی اتفاق مهمی برای من پیش می آید.»
? فقط سه شب به آن اتفاق مهم مانده بود…
قسمت:19