? عالم جلیل القدر و متقی مرحوم آیت اللَّه نجفی قوچانی رحمه الله از طلاب برجسته خراسانی بود و در ضمن یاد داشتهای خاطراتش در اصفهان که به مدت چهار سال از سال 1314 ه ق الی 1318 تداوم داشت می نویسد:
? وقتی به شهر اصفهان آمدم، شبی در خواب چهره مرگ را به صورت یک حیوان در ابعاد یک «گوسفند» دیدم عمرش بالغ بر یک سال بوده و به دنبال او سه و یا چهار عدد از بچه های کوچکش در هوا در حال سیر و حرکت بودند، در اثنای حرکتشان از روی منزل ما در قوچان گذشتند و یکی از گوسفندان بر روی منزل ما از حرکت باز ایستاد.
✍ برای پدرم نوشتم: نامه ای برایم ارسال کند و احوال خود را در آن شرح دهد؛ زیرا نگران او بودم پس از ارسال نامه، از پدر نامه ای دریافتم در آن گفته بود همسرش فوت نموده.
✍ و نیز می نویسد: قبل از ده سال مبلغ دوازده تومان برای ادای مخارج زیارت به عتبات مقدس قرض کرده بود**این جریان در زمان قدیم اتّفاق افتاده است.*** ولی به دلیل «ربا» بدهی او به هشتاد تومان رسیده بود، و همه دارایی پدرم به این مقدار نمی رسید، من تصمیم گرفتم زیارت عاشورا را به مدت چهل روز بر بام مسجد سلطان صفوی بخوانم و سه حاجت را طلب کردم:
#اول: ادای بدهی پدرم
#دوم: طلب آمرزش
#سوم: افزون شدن علم و اجتهاد
☀️قبل از ظهر شروع به خواندن می نمودم و قبل از زوال ظهر آن را تمام می نمودم، خواندن آن دو ساعت به طول می انجامید پس از اتمام چهل روز و تقریباً بعد از یک ماه پدرم به من نوشت: امام موسی بن جعفر علیه السلام قرض مرا ادا کرد، به او نوشتم: خیر، امام حسین علیه السلام آن را ادا کرد، و همگی آنها یک نور واحدند.
? وقتی سرعت تأثیر زیارت را در بر آورده شدن حاجتها در مسایل دشوار دیدم و قلباً از تأثیر گذاری آن در برآورده شدن حاجتها اطمینان یافتم، عزم خود را جزم کردم تا آن را در روزهای ماه محرم الحرام و ماه صفر برای حاجت مهمتری به مدت چهل روز بخوانم، لذا با تلاش و کوشش بسیار و با احتیاط کامل بر بام مسجد سلطان می رفتم؛ و رو به قبله و زیر آسمان بودن را مراعات می کردم، بعد از سپری شدن روزها، و ختم چهل روز، در خواب بشارت دهنده ای را دیدم که می گفت: به مراد خود رسیدی. و در صبحگاه در قلبم شور خاصی پدیدار گشت، و این چند بیت را سرودم
? زمان قبض گذشت، انبساط جلوه گر آمد – درخت صبر قوی گشت، باز بر ثمر آمد
? چو کوه شو، سر تسلیم بیش و راضی شو – به لطمه شب و روز فلک که ماه بر آمد
? زیارت عاشورا و داستانهای شگفت آن: ص 21
•┈┈••••✾• ? ? ? •✾•••┈┈•