خواهش دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
داستانهایی از کتاب داستان راستان (3)
نویسنده شهید مطهری
شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت:
«درباره ی من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، كه خیلی فقیر و تنگدستم. » .
امام:
‼️«هرگز دعا نمی كنم. » .
- ❓چرا دعا نمی كنید؟ ! .
✔️«برای اینكه خداوند راهی برای این كار معین كرده است. خداوند امر كرده كه روزی را پیجویی كنید و طلب نمایید. اما تو میخواهی در خانه ی خود بنشینی و با دعا روزی را به خانهی خود بكشانی! ❗️ (1)
(1) . وسائل ، چاپ امیربهادر، ج /2ص 529.
مردی كه كمك خواست
بسم الله الرحمن الرحیم
داستانهایی از کتاب داستان راستان (2)
نویسنده شهید مطهری 💥
به گذشته ی پرمشقت خویش می اندیشید، به یادش می افتاد كه چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سر گذاشته، روزهایی كه حتی قادر نبود قوت روزانه ی زن و كودكان معصومش را فراهم نماید. با خود فكر می كرد كه چگونه یك جمله ی كوتاه- فقط یك جمله- كه در سه نوبت پرده ی گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانی اش را عوض كرد و او و خانواده اش را از فقر و نكبتی كه گرفتار آن بودند نجات داد.
او یكی از صحابه ی رسول اكرم بود. فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود. در یك روز كه حس كرد دیگر كارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را برای رسول اكرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالی كند.
با همین نیت رفت، ولی قبل از آنكه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اكرم به گوشش خورد:
✔️ «هركس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك می كنیم، ولی اگر كسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نكند خداوند او را بی نیاز می كند. »
آن روز چیزی نگفت و به خانه ی خویش برگشت. باز با هیولای مهیب فقر كه همچنان بر خانه اش سایه افكنده بود روبرو شد. ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اكرم حاضر شد. آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم شنید:
✔️ «هر كس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك می كنیم، ولی اگر كسی بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز می كند. » این دفعه نیز بدون اینكه حاجت خود را بگوید به خانه ی خویش برگشت. و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان می دید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اكرم رفت.
باز هم لبهای رسول اكرم به حركت آمد و با همان آهنگ- كه به دل قوّت و به روح اطمینان می بخشید- همان جمله را تكرار كرد.
این بار كه آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس كرد. حس كرد كه كلید مشكل خویش را در همین جمله یافته است. وقتی كه خارج شد با قدمهای مطمئنتری راه می رفت. با خود فكر می كرد كه دیگر هرگز به دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تكیه می كنم و از نیرو و استعدادی كه در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می كنم و از او می خواهم كه مرا در كاری كه پیش می گیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد.
با خودش فكر كرد كه از من چه كاری ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتاً این قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هیزمی جمع كند و بیاورد و بفروشد.
رفت و تیشه ای عاریه كرد و به صحرا رفت، هیزمی جمع كرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهای دیگر به این كار ادامه داد، تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم كار را بخرد. باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد.
روزی رسول اكرم به او رسید و تبسم كنان فرمود: «نگفتم،
✔️ هركس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك می دهیم، ولی اگر بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز می كند. » [1]
[1] . اصول كافی ، ج /2ص 139- «باب القناعة» . و سفینة البحار ، ماده ی «قنع» .
لبخند حضرت مهدی علیه السلام
🔸حضرت آیة الله #بهجت فرموده است: شخصی می گفت: به همراه رفقا بودم که آقایی را از دور در کوچه دیدم. به دلم افتاد که حضرت امام عصر علیه السلام است. با خود گفتم: وقتی رسید، در دل به او سلام می کنم؛ اگر جوابم را داد، معلوم می شود که خود حضرت است.
🔸هنگامی که از کنارش رد می شدیم، در دل به آن بزرگوار سلام کردم، تبسمی نمود و فرمود: علیکم السلام! به همراهان خود گفتم: آقا را دیدید؟! گفتند: کدام آقا؟! معلوم شد که آنها نه آقا را دیده اند و نه جواب سلام او را شنیده اند!
#امام_زمان
پی نوشت
[1] در محضر آيت الله بهجت، ص 187